علیرضا کارگر ۲۱ سالۀ آتئیست (خداناباور) اهل جنوب شهر تهران بود. مثل هزاران هزار جوان دیگری بود که استبداد مذهبی، چهرۀ واقعی مذهب را به آنان نشان داده. «مقدسات» را به چالش کشید و برای همین رژیم حاکم به زندانش افکند. فعالیت سیاسی میکرد اما چون وابستگی به حزب و جریانی نداشت، چهره نشد. گواهش تنها یکی دو عکس بیکیفیت پیکسلی است که از او در دست است. نهایتاً در زندان به فجیعترین شکلی با ۳۰ ضربه چاقو بدنش را کاردآجین کردند و جانش را گرفتند.
تازه پس از مرگش رسانههای حقوق بشری و عفو بینالملل و امثالهم به یادش افتادند. از روی غریزۀ طبقاتیاش میدانست که حقوق بشر هم طبقاتی است. صنعتی است برای کاسبکاری سیاسی سازمانهایی که میگردانندش. توهمی به آن نداشت. نفوذ اصلاحطلبان و مدافعان رژیم را در آن میدید. چهرهسازی از آدمهای پفکی و تبدیلشان به قهرمانان یکشبه را میدید. در واپسین نامهاش نوشته بود: «چگونه صدای اعتراضمان را از اين حصار خارج كنيم در صورتی كه اگر باب میل برخی رسانهها (همان به ظاهر ناجیها نباشد) از انتشار آن امتناع میكنند، همان جريانهایی كه در بوق و كرنا كردهاند كه حامی مردم به ويژه طبقه كارگر هستند اما در خيلی از موقعيتها به خاطر منافع خودشان كارگران را ناديده گرفتهاند».
میدانست که برای چهرهشدن کافیست کمی خوشرقصی کند، اما جوابش یکی بود: «بهتر میبينم گمنام و ساكت باقی بمانم تا اينكه به خاطر شنيده شدن فرياد اعتراضم به هر خفت و خاری تن دهم».
در زندان فشافویه زیر فشار تهدید جانی دست به اعتصاب غذا زد و بهعنوان یک زندانی سیاسی-عقیدتی خواستار انتقال از بند مجرمان بزهکار شد، اما صدایش به جایی نرسید. نهایتاً در صحنهآرایی مشکوکی، زیر نظارت زندانبان جمهوری اسلامی، به وحشیانهترین شکلی به قتلش رساندند.
علیرضا شیرمحمدعلی تنها یکی از جانباختگان گمنام طبقۀ کارگر در راه روشنگری و آزادی بود. به سهم خود نام او را به عنوان یک کارگر آتئیست سیاسی زنده نگه خواهیم داشت.
تصویر: گرافیتی مادر علیرضا شیرمحمدعلی در حال دفن پسر
کارزار خیابان تریبون زندانی سیاسی – کمیته عمل سازمانده کارگری