شورش بانه: جنبش خودانگیخته و وظایف ما

زمان مطالعه: ۸ دقیقه

شورش بانه، سر باز کردن زخمی کهنه:

ستم ملی، جنبش خودانگیخته و وظایف ما

سِروه جلودار و آسام کیانی

در روز سیزدهم شهریورماه تیراندازی مأموران مرزی حکومت جمهوری اسلامی به کولبران کرد در منطقۀ بانه منجر به قتل دو تن از آنان شد. در اعتراض به این قتل که تنها یک نمونه از زنجیره قتل‌هایی است که از سوی حاکمیت سرمایه‌داری ایران نسبت به کولبران کرد اعمال می‌شود، شورش و اعتراضی عمومی در بانه شکل گرفت که با سرکوب شدید نیروهای گارد ویژۀ حکومت روبه‌رو شد. در پی این سرکوب فراخوانی به اعتصاب عمومی در سایر شهرهای کردستان داده شد. از طرفی وقوع این اعتراض هم‌زمان با اعتراضات دیگری در پایتخت (روبه‌روی مجلس) با مطالبۀ آزادی رضا شهابی شده‌بود. اما بین این اعتراض در پایتخت و آن‌چه در کردستان رخ داده بود، شکاف بارزی چه از حیث شدت اعتراض و چه سرکوب وجود داشت. با این‌حال اعتراض کردستان سهم بسیار کم‌تری را از اخبار جنبش به خود اختصاص داد. فراخوان به اعتصاب عمومی در کردستان و بارقه‌های گسترش این اعتراض از بانه به سایر بخش‌های استان به آن اهمیت ویژه‌ای می‌دهد و ضرورت همبستگی کارگرانِ استان‌های دیگر با این اعتراضات را دوچندان می‌کند.

کولبری و قتل کولبران؛ منفذی به انبوه مطالبات طبقاتی کردهای ایران

رواج پدیدۀ پرخطر کولبری در مناطق کردنشین، محصول تلاقی سیاست‌های اقتصادی‌طبقاتی حکومت مرکزی سرمایه‌داری جمهوری اسلامی و سیاست‌های ایدئولوژیک و ملی‌گرایانه‌اش علیه اقلیت‌های ملی است. به‌طوری‌که هرچند بیکارسازی‌های گسترده نصیب کل طبقۀ کارگر ایران می‌شود، اما ممانعت از توسعۀ اقتصادی مناطق غیرفارس، نرخ‌های بیکاری بالای ۵۰%، عقب‌ماندگی زیرساخت‌ها، گزینش‌های استخدامی غیربومی از سوی شرکت‌های وابسته به دولت و ده‌ها سیاست دیگر سبب شده است که طبقۀ کارگر ساکن در این مناطق (از سیستان و بلوچستان تا خوزستان و کردستان) در صف اول گزندِ سرمایه‌داری ایران قرار گیرند. بدین‌ترتیب ستم ملی وقتی با ستم طبقاتی آمیخته می‌شود، وضعیت استثمار و سرکوب را برای کارگران و زحمتکشان ملل غیرفارس دوچندان می‌کند. شکاف بارز بین توسعۀ اقتصادی در استان‌های مرکزی کشور و استانهای غیرفارس‌نشین، محرومیت از حق تحصیل به زبان مادری (که سبب افت تحصیلی شدید یا ترک تحصیل دانش‌آموزان غیرفارس می‌شود)، تبعیض و تحقیر قومیتی، شکاف انداختن بین طبقۀ کارگر به اسم ملی‌گرایی، برخوردهای فوق امنیتی در قبال کوچکترین صدای اعتراض، صدور فله‌ای احکام اعدام و غیره همگی بخشی از تجلی درهم‌تنیدگی دو ستم طبقاتی و ملی با یکدیگر علیه زحمتکشان ملل تحت ستم هستند که در این مناطق بیداد می‌کند.

حل‌نشدن مسألۀ ملی در مناطق پپیرامونی سرمایه‌داری (مثلاً کردهای خاورمیانه) و تثبیت ستم ملی علیه این اقلیت‌ها که در برهۀ کنونی امپریالیسم جان‌سختی می‌کند، به همان میزان که وابسته به شرایط مادی دورۀ امپریالیسم است، در عین حال انعکاسی از ناتوانی ذاتی بورژوازی مرکزی و بومی از رهبری حل مسأئل دموکراتیک مربوط به این ملل است. کارنامۀ بلندبالایی از خیانت بورژوازی کُرد به مبارزات کارگران و زحمتکشان کُرد (از همدستی قاسملو با خمینی و امپریالیسم حامی آن، تا سوابق خیانت‌های طالبانی‌ها و بارزانی‌ها) در حافظۀ تاریخی ثبت شده‌است. دیدیم که چه‌طور نه چشم‌انداز و سبک مبارزۀ «پ ک ک» به سرانجام رسید و نه الگویی هم‌چون مبارزات پارلمانی «ه د پ» در نقطۀ مقابل این اولی قرار داشت. دیدیم که چگونه در مقابل چشمانمان رشادت‌های مثال زدنی مبارزین کوبانی در برابر داعش فدا شد و نهایتاً رهبری سازشکار سر از همدستی با کارزارهای امپریالیسم درآورد)، این‌ها تازه‌ترین نمونه‌هایی هستند که باز نشان می‌دهند که چرا تنها یک رهبری انقلابی به دست طبقۀ کارگر می‌تواند با نشاندن مسألۀ ملی در مدار مبارزۀ طبقاتی از پس حل آن یکبار برای همیشه برآید. تحقق این هدف نیز بدون مبارزۀ توأمان با امپریالیسم و ناسیونالیسم حاکم بر منطقه ممکن نیست. با این‌حال برای مبارزه با جریان‌های ناسیونالیستی و راست درون ملل تحت ستم هرگز نمی‌توان صرفاً با انداختن شعارهای یک خطی و زمختی مثل «نه به ناسیونالیسم» چنین مبارزه‌ای را پیش برد. بلکه دخالتگری‌ها باید ظرافت‌داشته‎باشند، باید نبض جنبش را در دست داشت و با حرکت از سطح آگاهی کنونی زحمتکشان کُرد (و دیگر ملل تحت ستم) مستقیماً «طنین طبقاتی» اعتراضات را تشدید کرد تا نتیجتاً خودِ نیروهای بورژوازی کُرد، گام به گام خودشان را در تقابل با این شعارهای طبقاتی افشا کنند.

از راست‌روی «احزاب چپ کُرد» تا بازماندن «فعالین مدنی‌کارگری» از سرعت اعتراضات

راست‌روی اپوزیسیون چپِ کُرد و مسألۀ رفراندوم کردستان عراق:

در کشوری که انبوهی از مسائل دموکراتیکِ حل‌نشده روی زمین باقی مانده‌است، کوچکترین جرقه‌های اعتراضی، بالقوه ظرفیت تبدیل شدن به یک شورش همه جانبۀ سیاسی را دارند. این بالقوگی وقتی به مناطقی می‌رسد که جولانگاه ستم ملی هستند چندین و چند بار بیش‌تر و تیزتر است. به همین دلیل است که در سال‌های گذشته بارها مسائلی ظاهراً فرعی از خودکشی یک کارمند هتل در مهاباد گرفته تا واکنش به ساخت یک سریال تلویزیونی که اشاراتی به بختیاری‌ها یا ترک‌ها دارد، تبدیل به شورش‌های جمعی در مناطقی که در آن ملل تحت ستم قرار دارند شده‌است. قتل دو کولبر کُرد در مرز بانه از سوی حاکمیت در شهریورماه امسال (که البته سال‌هاست به همین منوال جریان دارد و به طور متوسط سالیانه ۱۰۰ کولبر را به قتل می‌رساند)، این بار نیز شورشی جمعی را ابتدا در بانه (که به آتش کشیدن درب فرمانداری شهر انجامید) و سپس در همبستگی با این اعتراض در سایر شهرهای کردستان رقم زد. بااین‌حال این شورش‌ها و اعتراضات خودانگیخته در غیاب یک رهبری انقلابی به سرعت هرز می‌روند؛ یعنی خشمی هستند که خالی می‌شوند، بی‌آن‌که جمع‌بندی و تحلیل شوند، چه رسد به این‌که در یک ظرف صحیح انباشته شوند.

در مناطق کردنشین جدای از ناسیونالیست‌ها و گروه‌هایی که منحصراً از تاکتیک‌های تروریستی استفاده می‌کنند (مانند پژاک)، احزاب به‌اصطلاح چپی مانند حزب کمونیست ایران‌کومله هم هستند که هرچند ادعای نفوذ زیادی در مناطق کردنشین دارند، اما هیچ‌وقت نه در پیشتازی جنبش‌های خودانگیختۀ اعتراضی هستند و نه حتی توانسته‌اند با طرح شعارها و مطالبات به‌موقع جنبه‌های طبقاتی‌ اعتراضات را تشدید کنند، بلکه در بهترین حالت در عقبِ آن در حرکتند و صرفاً با صدور اطلاعیه و بیانیه رفع تکلیف می‌کنند. در حالی که برای این سطح نازل از «دخالتگری» واقعاً نیازی به «حزب»سازی نیست.

خلاصه در یک کلام، نبود ارتباط ارگانیک این احزاب با زحمتکشان کُرد را اگر نه به گواهِ کارنامۀ آن‌ها در این سال‌ها که به تنهایی به گواهِ انفعالی بودنِ آن‌ها در بزنگاه‌های فَوران اعتراضات خوانگیخته در این مناطق می‌توان دریافت. دقیقاً همین غیاب پایه‌های اجتماعی و ورشکستگی در جبران این وظیفۀ سیاسی است که این احزاب را به ائتلاف با نیروهای راست و ناسیونالیستی وا می‌دارد که نمونه‌اش را در بهار همین سال شاهد بودیم. این‌که برخی از احزاب به‌اصطلاح «کمونیست» و «کارگری» با شروع زمزمۀ دوبارۀ طرح به‌اصطلاح رفراندوم استقلال کردستان عراق، دست از پا نشناختند و سراسیمه چنان برایش تبلیغ کردند که گویی چنین استقلالی قرار است رهایی‌ زحمتکشان کرد را به بار آورد، نه فقط دوری آن‌ها از مفهوم واقعی استقلال و تعیین سرنوشت در یک جامعۀ طبقاتی، بلکه فرصت‌طلبی و راست‌روی‌شان را نشان می‌دهد؛ به طوری که با این مواضع عملاً «استقلال» را به «رهایی ملی» ترجمه کرده‌اند و بورژوازی کُرد به رهبری بارزانی و شرکا، این نمایندگان امپراتوری مالی اقلیم کردستان، پیش‌قراول رهایی ملت کُرد! اینکه بارزانی با یک چشمک موفق شد همۀ این احزاب «چپ» را به دنبال خود بکشد، تکلیف و افق این قبیل احزاب را در بزنگاه‌های سیاسی آتی کشور از هم‌اکنون روشن می‌کند.

در دورۀ استعمار که هنوز بسیاری از مردمان مستعمرات به «ملت» تبدیل نشده و فاقد دولت‌ملت‌های خودشان بودند و از سویی هنوز جنبش کارگری چندان در این مستعمرات پا نگرفته بود، استقلال سیاسی به معنی خلاصی از سلطۀ استعمار و حق حاکمیت ملی بود. اما با پایان عصر استعمار و به‌خصوص از جنگ جهانی دوم به این سو در همه جای دنیا و از جمله در درون مستعمرات سابق، نقداً دولت‌های سرمایه‌داری «ملی» شکل گرفته‌بودند. سرمایه‌دارانِ حاکم در کشورهای سرمایه‌داریِ واپس‌مانده رابطۀ دوگانه‌ای با امپریالیسم داشتند، اولاً برای بقای استبدادی خود و سرکوب هر نوع جنبش رهایی‌بخش نیازمند پشتیبانی امپریالیسم بودند و ثانیاً چون تاریخاً سلطه و دخالت امپریالیسم در حوزۀ اقتصادی و سیاسی عرصۀ فعالیت‌شان را تنگ می‌کرد و پیگیری منافع‌شان در حوزۀ «ملی» و «بین‌المللی» با رقیب قلندری به نام امپریالیسم برخورد می‌کرد، گاهی پرچمِ «استقلال» را برای عقب‌زدنِ این رقیب بلند می‌کردند و توده‌های خشمگین از ستم ملی و طبقاتی را پشت خود می‌کشیدند؛ سولی در این‌جا «استقلالی» که بورژوازی پرچم آن را بلند می‌کند یک معنی بیش‌تر ندارد: سرمایه‌دارانِ «بومی» خواهان سهم بیشتر از نیروی کار و منابع کشور «خودشان» هستند. در این حالت «استقلال» هیچ وجه مترقی‌ای ندارد. این داستان جنبش استقلال به رهبری بورژوازی بارها در طول قرن ۲۰ در سراسر کشورهای سرمایه‌داری پیرامونی تکرار شده‌است.

کردها بزرگ‌ترین جمعیتی در دنیا هستند که هنوز یک کشور «مستقل» برای خود ندارند. تشکیل یک کشور، تشکیل یک دولت‌ملت، یک حق دمکراتیک بی‌چون‌وچراست. اما همان‌طور که تجربۀ شکل‌گیری «اقلیم کردستان» و سایر تجربیات مشابه نشان داده‌اند، حتی با شکل‌گیری یک دولت‌ملت هم مطالبات مهم و نیازهای اجتماعی اساسی اکثریت توده‌های تحت‌ستمِ کرد پاسخ نخواهند گرفت. وضعیت توده‌های کرد پیش و پس از رفراندوم «استقلال» تغییری نخواهد کرد، درست همان‌طور که پیش و پس از شکل‌گیری «خودمختاری اقلیم» تغییر نکرد.

اگر مفهومِ «استقلال» یک کشور تنها به چهارچوب مرزهای جغرافیایی خلاصه شود، بورژوازیِ «خودی» هم‌زمان باز هم به مراوده با بازار سرمایه‌داری جهانی و این‌بار تشدید استثمارِ «داخلی» برای رقابت ادامه خواهد داد. به این دلیل است که توسعه و رشد زیرساخت‌ها، تأمین امکانات رایگان در زمینۀ مسکن، آموزش، درمان و غیره، همه و همه ممکن نخواهند بود مگر این‌که توده‌های زحمتکش کُرد از سلطۀ امپریالیسم و بورژوازیِ خودی «استقلال» پیدا کنند. به این اعتبار استقلال تنها از دولت سرمایه‌داری معنی می‌دهد و نیروی اجتماعی تحقق این استقلال نیز طبقۀ کارگر و زنان و جوانان تحت‌ستم و زحمتکشان کُرد هستند که تنها در پیوند با جنبش کارگری جهانی می‌توانند آن را محقق کنند. چرا که در این حالت دیگر نه این یا آن حکومت سرمایه‌داری، بلکه کلّ جهان سرمایه‌داری در مقابل خواست چنین استقلالی خواهد ایستاد. چنین استقلالی هم هرگز از درون صندوق رأی یا رفراندوم یا تبصره‌های حقوقی بورژوازی به دست نمی‌آید، بلکه مبارزۀ انقلابی در کنار دیگر اقلیت‌های ملی تحت ستم برای سرنگونی دولت‌های سرمایه‌داری و ایجاد یک فدراسیون داوطلبانۀ سوسیالیستی در منطقه آن را ممکن می‌کند، فدراسیونی که در آن با برنامه‌ریزی دموکراتیکِ منابع طبیعی و امکانات، زمینۀ جهش از فقر و فلاکت و پاسخگویی به نیازهای اجتماعی حاد توده‌ها و تضمین حقوق دموکراتیک‌شان تأمین شود.

بازماندن «فعالین مدنی‌کارگریِ» کُرد از سرعت اعتراضات کردستان: گذشته از احزاب اپوزیسیون، کمیته‌های فعالین کارگری و مدنی در مناطق کُردنشین را شاهدیم که هم‌چنان با فعالیت‌های علنی در مطالبات حداقلی مثل «حق ساخت سندیکا» درجا می‌زنند، اما درست وقتی که جنبشِ خودانگیخته نقداً فراتر از این مطالبات رفته و در عطش طرح مطالبات سیاسی و اقتصادی رادیکال است، غایب هستند و بی‌‌ربطی و عقب‌روی خود را نسبت به جنبش نشان می‌دهند. تجربیاتی مانند بانه نشان می‌دهند که چرا تقسیم‌بندی مطالبات به حداقلی و اکثری بی‌پایه است و چرا حتی اگر تشکل مستقلی هم ساخته شود، در شرایط بروز شورش‌های عمومی در بهترین حالت روی دست سازندگانش می‌ماند و نمی‌تواند سهمی ایفا کند.

کل این وضعیت را باید به خلأ رهبری انقلابی ترجمه کرد؛ امری که حضورش تنها ضامن جلوگیری از هرز رفتن و خاموشی چنین اعتراضاتی و ارتقای آن به یک مبارزۀ طبقاتی واحد علیه دولت سرمایه‌داری است. حل این مسأله، مهم‌ترین وظیفۀ پیش روی پیشروهای سوسیالیست است. چنین رهبری انقلابی هم تنها با تدارک برای ساخت حزب پیشتاز انقلابی حاصل می‌شود.

با وقوع دوبارۀ اعتراضات در کردستان، نیروهای رنگارنگ اپوزیسیون بورژوا‌ناسیونالیستِ جمهوری اسلامی اعم از سلطنت‌طلبان و لیبرال‌ها و غیره عملاً در صف حکومت مرکزی جمهوری اسلامی قرار گرفته‌اند و اگر دومی به سرکوب فیزیکی مشغول است، اولی با بایکوت خبری و سکوت و حمایت ضمنی از سرکوبِ رژیم حمایت می‌کند. به دلیل دست بالای این نیروهای ارتجاعی، شورش بانه و گسترشش به سایر شهرها در سکوتِ کرکننده‌ای فرورفت. در چنین شرایطی کمیتۀ عمل سازمانده کارگری تلاش کرد تا به سهم خود خیابان‌های پایتخت را به تریبونی برای افشای جنایات هر روزه در حقّ کولبران و همبستگی با اعتراضات کردستان بدل کند و این تناقضِ ساده را برجسته کند که وقتی یک رژیم ناتوان از تأمین کار شایسته و اشتغال همگانی است و با وجود تحمیل بیکاری و رنج به خیل وسیعی از جوانانِ کُرد باز هم ابایی ندارد که سینه‌شان را به گلوله ببندد و بعد هم اعتراضشان را هم خفه کند، پس رژیمی ورشکسته و به‌غایت ارتجاعی است که باید از سر راه کنار برود؛ کمیتۀ عمل سازمانده کارگری ضمن مقابله با پیش‌داوری‌های ناسیونالیستی فارس علیه هر اعتراض در کردستان و تشویق همبستگی طبقاتی به جای ناسیونالیسم و اتحاد طبقۀ کارگر از هر ملیت علیه دشمن واحد یعنی دولت سرمایه‌داری، این شعار کلیدی را برجسته می‌کند که رفع ستم ملی، تنها در گروی تعیین تکلیف با نظام سرمایه‌داری در کلیت خود است. تا جایی که به استثمار برمی‌گردد، بورژوازی کُرد اختلافی ماهوی با بورژوازی فارس ندارد، بلکه تنها رقیب آن است. در عوض منافع طبقاتی مشترک کارگران و زحمتکشان کُرد و فارس و دیگر اقلیت‌های ملی تحت ستم است که آنان را در یک جبهۀ واحد، علیه دولت سرمایه‌داری قرار می‌دهد.

دفاع از خود در اعتراضات با هر سلاح ممکن یک حق بی‌چون‌وچراست!

حمایت از اعتصاب عمومی در کردستان با کشاندنِ اعتراض و اعتصاب به دیگر شهرهای غیرکُردنشین!

همبستگی عملی داخلی و بین‌المللی با اعتراضات!

۱۶ شهریور ۱۳۹۶

لينک کوتاه مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *