ترجمه و تلخیص: آسام کیانی
قدرتِ طبقۀ کارگر فقط به خاطر اندازۀ مطلق این طبقه نیست، بلکه از وزنِ اقتصادی این طبقه شدر نظام سرمایهداری ناشی میشود؛ این واقعیتی است که قدیمها در یک ترانۀ کارگری مشهور به اسم «همبستگی تا همیشه» اینطور گفته شده بود: «بی مغز و بی بازوی ما، نگردد یک چرخ در این اقتصاد».
کارگران به طور منفرد هیچ نیرویی برای متوقف کردن تولید ندارند. شرایط و اوضاع تولید، خودش ضروتِ یک اقدام و عملِ جمعی را به کارگران نشان میدهد. بدون عملِ جمعی، کارفرما همیشه به سمت کاهش مداوم دستمزدها و مزایا و افزایش سرعت تولید تمایل دارد. لنین، انقلابی روس، سرمایهداری را به یک ماشین غولپیکر تشبیه کرده بود:
«کلّ این ماشین را کارگری به حرکت درمیآورد که دلِ زمین را میشکافد، سنگ معدن استخراج میکند، توی کارخانهها کالا تولید میکند و خانه و کارگاه و راهآهن میسازد. وقتی کارگران از کار کردن سر باز میزنند، کل این ماشین با خطر توقف روبهرو میشود. هر اعتصاب به سرمایهداران یادآوری میکند که کارگران اربابان واقعیاند و نه آنها. همان کارگرانی که هر بار با صدای بلندتر حقّ خود را میخواهند».
اعتصاب گذشته از اینکه به سرمایهداران خاطر نشان میکند که ارباب واقعی کیست، همین درس را به کارگران نیز میدهد. یعنی آگاهیِ آنها را دگرگون میکند. کارل مارکس زمانی نوشته بود «سرمایه رویهمرفته یک وضعیت مشترک و بنابراین منافع مشترک را برای این توده ایجاد کردهاست. بنابراین این توده نقداً در برابر سرمایه یک طبقه است، ولی نه هنوز یک طبقه برای خودش. در طول مسیر مبارزه است که … این توده متحد میشود و خود را بهعنوان یک طبقه برای خود میسازد و منافعی که از آن دفاع میکند به منافع طبقاتی مبدل میشود».
نکتۀ مدّنظر مارکس این است که شما میتوانید طبقه را بر حسب رابطهاش با فرایند استثمار تعریف کنید. شمردن تعداد کارگرانی که داخل یک کارگاه استثمار میشوند سادهاست. منتها جنبههای دیگری هم هستند که باید به حساب آورد: سازمانیابی و مبارزه و آگاهی جمعی. طبقۀ کارگر فقط زمانی که به طور آگاهانه بهعنوان یک طبقۀ متحد وارد عمل شود میتواند ظرفیت خودش را به واقعیت بدل کند.
اعتصاب به کارگران اعتمادبهنفس میدهد. به آنها نشان میدهد که تنها نیستند، بلکه هم وضعیت مشترکی دارند و هم میتوانند به این ستمی که بر خودشان میرود یک واکنش و پاسخ مشترک نشان بدهند. اعتصاب به کارگران یاد میدهد که چهطور توان و نیروی خودشان را علیه سرمایهداران بسنجند؛ به آنها یاد میدهد که چهطور بجنگند و چه زمانی عقبنشینی کنند. ماهیت دولت را برایشان برملا میکند، چون دولت است که از نیروی پلیس و سرکوب علیه اعتصابکنندگان و به نفع کارفرمایان استفاده میکند. کارگران با چشم خود میبینند که قوانین موجود، برای ثروتمندان تدوین شدهاند و نه برای فقرا و پابرهنهها.
اعتصاب، درسِ همبستگی میدهد و این همبستگی، شرطِ ضروریِ غلبه بر تفرقههای جنسیتی و نژادی و چه و چه در بین کارگران است. هرچه مبارزۀ طبقاتی وسیعتر و توسعهیافتهتر باشد، به همان نسبت کارگرانِ بیشتر و بیشتری خودشان را به چشم یک طبقۀ واحد با منافع مشترک میبینند؛ در این حالت کارگرانِ هرچه بیشتری از نیرویشان نه فقط برای بهبود وضعیت خودشان، که برای دگرگونیِ کامل جامعه استفاده میکنند. به این معنی تعداد بیشتریشان به کارگرانِ سوسیالیست مبدل میشوند.
هر برداشتی که تصور کند کارگران میتوانند بدون دخالت فعالانۀ خودشان رها بشوند یا به عبارت دیگر رهایی طبقۀ کارگر به دست اقلیتی به نیابت از این طبقه ممکن است، یک واقعیت مهم را فراموش میکند: تنها و تنها از خلال مبارزه است که آگاهی تغییر میکند و تنها در طول مبارزۀ تودهای و فراگیر است که خودِ جامعه دستخوش تغییر میشود.
انقلابها، این «قابله»های تاریخ، بنا به تعریف همیشه تودهها را در ساختنِ سرنوشت خودشان دخالت دادهاند. به همین معنا بود که مارکس نوشت «رهایی طبقۀ کارگر تنها به دست خود طبقۀ کارگر امکانپذیر است» و به همین خاطرست که فردریش انگلس، یار دیرینۀ او، مؤکداً در سال ۱۸۷۹ نوشت:
«وقتی انترناسیونال شکل گرفت، ما صراحتاً شعار مبارزه را چنین فرمولبندی کردیم: رهایی طبقۀ کارگر فقط به دست خودِ طبقۀ کارگر میسر است. به همین دلیل ما نمیتوانیم با کسانی همکاری کنیم که میگویند کارگران بیسوادتر از آنند که خودشان را رها کنند و باید اول از بالا و به لطفِ بورژواها و خردهبورژواهای نوعدوست رها بشوند».
یک اعتصاب کوچک اما بهجا و بهموقع، میتواند کل یک شرکت یا حتی کل یک صنعت را فلج کند. اگر یک صنعت برای اقتصاد کشور اهمیت مرکزی داشته باشند- مثلاً کارگران صنعت نفت در عربستان- اعتصاب در آن بخش میتواند کلّ اقتصاد را فلج کند و تأثیراتش از مرزهای کشور هم فراتر بروند. در جریان انقلاب ایران، ۴۰ هزار کارگر نفت بودند که با تعطیل کردن صنعت نفت، نقش کلیدی در به زیر کشیدن رژیم استبدادی شاه ایفا کردند.
خلاصه خیلی ساده میتوان گفت که دست کارگران روی اهرمهای تولید است و هرچه نظام سرمایهداری مولدتر میشود، قدرت بالقوۀ طبقۀ کارگر هم به خاطردر دست داشتن این اهرمها بزرگتر میشود.
جایگاه اجتماعی طبقۀ کارگر بهعنوان طبقهای در پایین جامعه که همه را تغذیه میکند، این طبقه را در موقعیتی قرار میدهد که با مبارزۀ جمعیاش بالقوه بتواند بدیلی ارائه کند که سایر اقشار اجتماعی و بخشهای تحت ستم هم به سمتش جلب شوند.
به بیان دیگر تنها طبقۀ کارگر است که به خاطر شرایط هستیاش، تجسم یک برنامۀ اجتماعی و بدیلی در برابر نظام سرمایهداری است.
طبقۀ کارگر نخستین طبقۀ تحت ستم تاریخ است که منافع انقلابیاش منجر به برپایی یک نظام جدیدِ استثمار و ستم نمیشود. در انقلابهای بورژوایی، انحلال مناسبات فئودالی منجر به زایش مناسبات سرمایهداری شد. یعنی یک شکل از استثمار جای خود را به شکل دیگری از استثمار داد و یک اقلیت حاکم جای اقلیت حاکم قبلی را گرفت. در صورتی که طبقۀ کارگر با تصاحب ابزارِ تولیدِ جمعی خود را به یک طبقۀ جدید استثمارگر مبدل نمیکند، بلکه در عوض برای نخستین بار شرایط را برای الغای تقسیم طبقاتی و معرفی یک نظام مبتنی بر ابزارتولیدِ اجتماعیشده فراهم میآورد.
اما اعتصابها برای محو سرمایهداری کافی نیستند. اعتصابهای سراسری و اعتصابهای عمومی، طبقۀ کارگر را متحد و متشکل میکنند و میتوانند سرمایهداری را به زانو در بیاورند، اما به خودیِ خود نمیتوانند به یک جامعۀ نو بیانجامند. تمام انقلابهای بزرگِ طبقۀ کارگر با اعتصابهای گسترده آغاز میشوند، اما در نهایت مسأله بر سر این است قدرت به کدام طبقه منتقل خواهد شد. به همین دلیل طبقۀ کارگر باید به لحاظ سیاسی در حزب خودش سازمان بیابد و آمادۀ نبرد برای قدرت، نبرد برای تسخیر قدرت سیاسی باشد.