دیشب سیام بهمن دیدیم که نبرد بین دراویش گنابادی و نیروهای سرکوب جمهوری اسلامی به اوج خود رسید. در یکی دو ماه گذشته دراویش گنابادی حداقل در دو مقطع جمهوری اسلامی را صراحتاً به چالش کشیدند که سومینِ آن، شب گذشته بود. مقطع اول زمانی بود که در جریان اعتراضات دیماه و بعد از یورش پلیس به دانشگاه و بازداشتهای فلهای، دراویش گنابادی با تجمع بینظیری مطالبۀ آزادی ۴ دانشجوی درویش گنابادی را که از قضا از دانشجویان فعالِ چپ و از اعضای شورای صنفی دانشگاه بودند، به جلوی زندان اوین بردند. این تجمع بزرگ و هر دم فزاینده که حتی با حضور نیروهای ضدشورش هم پراکنده نشد، چنان جمهوری اسلامی را به وحشت انداخت که در نهایت به آزادی دانشجویان تن داد. این حرکت دراویش گنابادی آن زمان اعتماد به نفس زیادی را هم به جنبش و هم به خودِ آنان تزریق کرد. با اولین نشانههای فروکش اعتراضات، کمکم پیدا شدن سر و کلۀ نیروهای امنیتی-اطلاعاتی و لباسشخصیها در گلستان هفتم، خبر یک رویارویی بزرگتر را میداد. حدود دو هفته پیش در نیمۀ بهمن، حکم جلب نورعلی تابنده (رهبر معنوی یا همان «قطب» دراویش گنابادی) صادر شد. در این زمان نیروهای امنیتی و پلیس برای دستگیری او بسیج شدند، اما با مقاومت سازمانیافتۀ دراویش در منطقۀ پاسداران، مجبور به عقبنشینی شدند و موضوع حکم جلب و دستگیری او موقتاً خاموش شد. نکتۀ مهم در مورد این ماجرا آن بود که برای اولین بار میدیدیم جمهوری اسلامی به عنوان یک دستگاه سازمانیافتۀ سرکوب از اجرای حکم قضایی در پایتخت خودش هم عاجز است و مقاومت چند ده تن از دراویش (و فراخوان آنها برای پیوستن دیگر دراویش از دیگر شهرها) عاجزشان کردهاست. در واقع همین یک مورد پوشالی بودن ابهت ساختگی رژیم را نشان میداد و برایش سنگین تمام شد. از طرفی عقبراندن نیروهای سرکوب در عین حال اعتماد به نفس دراویش را برای تحمیل حقوق دموکراتیک شهروندی خود به جمهوری اسلامی چندین برابر بیشتر کرد. آن زمان میشد به درستی حدس زد که جمهوری اسلامی مترصد زمانی است که با گرفتن یک نفس تازه، خود را برای دور نهاییِ سرکوب دراویش آماده کند. دیروز عصر وقتی برای اولین بار خبر حمله به خیابان گلستان هفتم رسید، کمابیش میشد حدس زد که جمهوری اسلامی آمدهاست که به هر قیمتی –ازجمله سرکوب خونبار- مقاومت دراویش را در منطقۀ پاسداران در هم بشکند.
ماجرای جنگ و گریز جمهوری اسلامی علیه دراویش و مقاومت سازمانیافتۀ آنها در دوماه اخیر درسها و نکات قابلتوجه زیادی برای بررسی دارد. خصوصاً آنکه این مقاومت در شرایطی رخ میدهد که یک ماه و نیم پیش اعتراضات سراسری کشور را درنوردیده بود. درسها و ملاحظات مربوط به تحرکات اخیر دراویش گنابادی و سرکوبهای رژیم را میتوانیم در چند بند خلاصه کنیم:
۱-موضع ما به عنوان یک نیروی چپ لامذهب به مواضع و اندیشۀ دراویش گنابادی
اولین سوالی که ذهن هر نیروی لامذهب سیاسی را به خودش مشغول میکند اینست که موضع ما نسبت به تحرکات سیاسی یک جریان مذهبی باید چطور باشد؟
نیروهایی که اساس مبارزۀ خود با جمهوری اسلامی را صرفاً برمبنای ضدیت با مذهب و نقد اسلام بنا گذاشتهاند در چنین مواقعی گیج و چه بسا دچار تناقضات زیادی میشوند و مستأصل میمانند که در چنین موقعیتی چهکار باید بکنند. اصولاً ما بهعنوان یک نیروی چپ و ضدّ مذهب که مبارزه با خرافات را جزوی از برنامۀ سیاسی خودمان میدانیم باید چه موضعی در قبال دراویش گنابادی بگیریم؟
موضع ما در ۲ سطح مهم قابل بیان است:
اول: ما از حقوق دمکراتیک دراویش گنبادی مثل آزادی بیان و آزادی اجتماع دفاع میکنیم و قطعاً مخالف انواع فشارها به دراویش (از تخریب حسینیه گرفته تا بیکارسازی و اخراج از دانشگاه و زندان و سرکوب) هستیم؛ نیروهای سیاسی باید متوجه باشند که دروایش گنابادی در اقلیت هستند و تحت ستم؛ و نه در جایگاه قدرت و ستمگر. بنابراین ما به عنوان نیروهای سوسیالیست، از این حق تمام و کمال دفاع و هر نوع سرکوب علیه آنان را محکوم میکنیم. در مبارزۀ اخیر هم معتقدیم که وظیفۀ ماست (تأکید میکنیم) وظیفۀ ماست که وقتی رژیم، سرکوب وحشیانهای را علیه آنان ترتیب داده، با حمایت عملی، مبارزۀ آنان برای حقوق دموکراتیکشان را تقویت کنیم.
دوم: ما همانطور که از حقوق اقلیتهای مذهبی تحت ستم مثل دراویش گنابادی دفاع میکنیم، حق بیدینی و نقد به مواضع هر فرقۀ مذهبی را هم برای خود قائلیم. اما تا جائیکه مربوط به نقد سیاسی ما نسبت به این گروه مذهبی میشود، ما حساب رهبری این گروه را از پایههای آن کاملاً جدا میکنیم؛ در ارتجاعیبودن این «رهبری» برای ما تردیدی نیست. دیگر چه مثالی بهتر ازینکه نورعلی تابنده که تأکید زیادی هم در سیاستگریزی دارد، صراحتاً در سال ۸۸ فراخوان به رأی دادن به مهدی کروبی داد. و از سویی حشر و نشرش با ملی-مذهبیها بر کسی پوشیده نیست. همچنین در همین زدوخوردهای گلستان هفتم و در شرایطی که هوادارانش لت و پار میشدند دیدیم که تا صبح اول اسفند حتی یک فراخوان هم نداد الا فراخوان بهمن ماه که در آن هر دو طرف را دعوت به آرامش و بازگشت به خانههایشان کرده بود۱! (با این سابقه بعید هم نیست دست آخر ایشان از درِ سازش بیرون بیاید و به عنوان اهرمی برای خاموش کردن صدای اعتراضات هوادارانش از او استفاده کنند ). منتها تأکید میکنیم حساب پایههای گنابادی از رهبری این گروه جداست. بسیاری از پایههای دراویش گنابادی برخلاف تصویر رایجی که از صوفیان وجود داره، از اعضای فعال جامعه هستند و در مبارزات سیاسی و مدنی هم مشارکت داشتند. برای مثال سه دانشجوی فعال و عضو شورای صنفی دانشجویان که در دی ۹۶ بازداشت شدند نه تنها در شورای صنفی دانشجویان فعال بودند که تمایلات چپ، کارگری و ضدسرمایهداری داشتند. از این منظر ما ظرفیتهای مبارزاتی مترقی بخشی از پایههای گنابادی را نه تنها از معادلات بیرون نمیگذاریم که مسأله تأثیرگذاری بر آنها و نشان دادن محدودیتهای اندیشهای و ارتجاعی بودن رهبرشان در عمل را بخشی از پروسۀ رادیکالیزه شدن میدانیم؛ به این اعتبار آنان را از مخاطبین و متحدین بالقوۀ خود محسوب میکنیم.
۲- سیاسیشدن هر مطالبۀ دمکراتیک و پوشالیبودن تز مبارزۀ مسالمت آمیز: ماجراهای سرکوب دراویش نشان میدهد که چرا در ساختار سرمایهداری جمهوری اسلامی، هر مطالبۀ سادهای بلافاصله سیاسی میشود و وارد فاز ضدّ رژیمی میشود؛ حتی اگر دراویشی باشند که اساسا غیرسیاسی بودهاند هم ناخواسته سیاسی شده و بالاجبار برای دفاع از خود در برابر سرکوب خشن پلیس مجبور به استفاده از ابزار خشونت میشوند. درست در سال ۹۳ بود که همین دراویش از تاکتیک اعتصاب غذا در بیرون از زندان یا نامهنگاری با روحانی برای ابراز اعتراض به سرکوبی که علیه آنها وجود دارئ استفاده میکردند. سه سال بعد پیشرَوی شدت سرکوب، تاکتیکهای دفاعی آنان را به این سطح کشاند! به زعم ما استفاده از خشونت در دفاع از خود، نه تنها کاملاً مشروع، که ضروری است و هرکسی که سعی دارد این خشونت را ناموجه جلوه دهد، صراحتاً در کنار دستگاه سرکوب حاکم ایستاده است.
۳-حمایت فعال از دراویش؛ مقابله با چپروی و فرقهگرایی: بسیاری از نیروهای چپ که اساساً خودشان را فقط در ضدیت با دین خلاصه میکنند، اکنون گیج میشوند و مستأصل میمانند که نسبت به اعتراضی که علیه جمهوری اسلامی تا این حد پیشروی داشته چه موضعی باید بگیرند و حرفی جز این ندارند که لابد «چون اینها دو نیروی مذهبی و بنابراین ارتجاعی علیه هم هستند، نزاع میان این دو به ما ربطی ندارد». در صورتی که اساساً این دو در سطح برابر قرار ندارند. یکی، یعنی دراویش گنابادی، تحت ستم است و طرف دیگر، جمهوری اسلامی، ستمگر. معیار ما هم دقیقاً همین است. دراویش گنابادی یک اقلیت مذهبی تحت ستم محسوب میشوند و از حق دمکراتیک ابتدایی آزادی بیان و اندیشه و اجتماعات منع میشوند. همین نقض حق دموکراتیک آنها و همین که تحت ستم هستند، به تنهایی کافی است تا فارغ از دیدگاهها و اندیشههایشان از حقشان دفاع کنیم. موضعی که کمیتۀ ما نسبت به این وقایع میگیرد نه دنبالهروانه است ( مانند خیلیها در دنیای مجازی که مثلاً هشتگ «من درویشم» را برای ابراز حمایت ترویج میکنند) و نه فرقهگرایانه است که بیاعتنا از کنار سرکوب اخیر بگذریم. یکی از بهترین نمونههای مقابله با این دست چپرویها و فرقهگراییها، اعتصاب غذای زندهیاد شاهرخ زمانی- بهعنوان یک کارگر سوسیالیست و لامذهب- بود که در سال ۹۳ در حمایت از حقوق دراویش گنابادی زندانی در زندان رجاییشهر انجام شد.
- از طرفی مقاومت بینظیری که دیروز دراویش گنابادی در منطقۀ پاسداران تهران ترتیب دادند، مسألۀ حمایت از آنان را جدای از یک وظیفۀ دموکراتیک، به یک ضرورت سیاسی هم تبدیل میکند. دیروز ما دیدیم که برای اولین بار در سی سال گذشته یک گروه سازمانیافته اقدام به اشغال یک ناحیۀ بسیار کوچک از پایتخت کشور کرد. بطوریکه نیروهای رژیم نه تنها مجبور شدند حملۀ خود را ۲ هفته به عقب بیندازند، بلکه نیروی انتظامی هم دیگر در حملۀ دیشب جواب نداد و برای جمعکردن ماجرا دست به دامن انصارحزب الله و سپاه و ضد شورش و بسیج و آتش به اختیارها شد. در حقیقت واقعۀ دیروز، ابهت پوشالی رژیم را در سرکوب شکست و نشان داد که به چه سادگی در قلب پایتخت هم میتوان یک اشغال و مقاومت منطقهای ترتیب داد. جنگ و گریز دراویش گنابادی با حکومت درست در زمانی رخ میدهد که هنوز یکی دو ماه از اعتراضات سراسری کشور نگذاشته. این سرکوب خشن از یک طرف و مقاومت ستودنی دراویش در اشغال یک منطقه و شکستن ابهت و هیبت سرکوب حاکمیت از طرف دیگر، میتواند مبنایی برای دامن زدن به شعلههایی شود که در دی ماه در داخل همین خیابانها شعله گرفته بود. اما پیوند اعتراضات دراویش با اعتراضات عمومی ضد رژیمی، مستلزم آن است که خود دراویش هم غیرفرقهگرایانه عمل کنند. تأکید بیش از حد دراویش بر روی به اصطلاح آنچه آنان «خط قرمز» میدانند (یعنی نورعلی تابنده) و به کارگیری شعارهای مذهبی (مثل لافتی الا علی و غیره) و عدم تمایل به سر دادن شعارهای سیاسی (مانند برخوردهای مقطعی که دو هفته پیش با شعار «مرگ بر دیکتاتور» در خیابان گلستان هفتم شد – که البته دیشب این سد صراحتاً شکست) میتواند سمپاتی، اتحاد عمل و پیوستن سایر معترضین به دراویش را حول شعارهای سیاسی ضداستبدادی به بار آورد. همچنین از حیث تاکتیکی هم ضروری است که دراویش، جغرافیای اعتراض خود در پایتخت را به محلها و شاهراههای مرکزی تهران بکشانند. گلستان هفتم-منطقۀ پاسداران که یکی از مناطق اعیاننشین و بالاشهر تهران است، یکی از موانع جغرافیایی در پیوستن عملی مردم به مقاومت منطقهای دراویش بود. اگر اتفاقاتی که دیشب رخ داد در هر منطقهای بجز بالاشهر رخ میداد، نه تنها پیوستن حامیان به دراویش سهلالوصولتر میشد که اساساً انگیزههای پیوستن ساکنین بومی آن منطقه به دفاع دراویش هم بیشتر بود.
کمیته عمل سازماندۀ کارگری – اول اسفند ۱۳۹۶