فایل صوتی مقاله:
[googleapps domain=”drive” dir=”file/d/1OyiGWtixYa3zSmpa7V80pL_xuu2xJeoJ/preview” query=”” width=”400″ height=”100″ /]
قرار بود امروز زنگ مهرماه صدای اعتراضات معلمان و محرومیت تحصیلی اجباری صدها هزار دانشآموز جدید و همزمان با بوق سومین اعتصاب کامیونداران باشد، اما دیروز ۳۱ شهریور صدای شلیک چهار کلاشینکف توانست فعلاً بانگ این جنبش اعتراضی چندصد هزار نفره را در خود گم کند.
در مورد منشأ و عاملین حملۀ تروریستی دیروز، فعلاً از سطح گمانهزنی فراتر نمیشود رفت؛ سناریوی اول «داعش» است که معمولاً به محض درج خبر کوچکترین حملۀ تروریستی در هر نقطه از دنیا، بلافاصله اول صف میایستد تا «اعتبار» آن را به جیب خودش بریزد؛ اما در مورد حملۀ «پر سر و صدا» و «بزرگ» دیروز تنها با چند ساعت تأخیر مسئولیت حمله را پذیرفت، نه ویدیویی مستقیم از حادثه منتشر کرد و نه حتی اطلاع درستی از حضور یا عدم حضور رئیسجمهور در مراسم رژه داشت؛ ابهام این سناریو باز بیشتر میشود اگر به یاد داشته باشیم که عملیات دیروز کوچکترین شباهتی به سبک تروریستیِ رایج داعش (سبک انتحاری) نداشت. سناریوی دوم احتمال دست داشتن یکی از گروههای ناسیونالیست عرب در این عملیات است که ممکن است به خاطر تبعات حقوقی بینالمللی از قبول رسمی مسئولیت حمله به شکل علنی سرباز زده باشد. به طوری که سخنگوی «جنبش آزادیبخش احواز»، ابتدا حمله را بدون اشاره به سازمان خاصی به جوانان معترض و جنبش مقاومت ملی اهواز نسبت داد، اما بعد که فهمید این دعاوی دستمایهای برای دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی شده عقبنشینی کرد.
و اما سناریوی سوم آن است که چون سبک منحصربه فرد این حملۀ تروریستی از حیث جنبۀ «نمایشی» و «تبلیغاتی» تنه به تنۀ حملۀ تروریستی تابستانِ سال پیش مجلس میزد و این شیوۀ ترور چه از سوی داعش و چه گروههای مسلح اهواز بیسابقه بوده، و در عین حال این عملیات بدون داشتن اشراف اطلاعاتی کامل از مسیر رژه و جایگاه سران و غیره ناممکن بود، پس این احتمال وارد است که جمهوری اسلامی میتواند در طرحریزی آن نقش داشته و عامدانه حفرههای امنیتی را باز گذاشته باشد. خصوصاً از آنجایی که میدانیم جمهوری اسلامی امروز بیش از هر زمان دیگری در موقعیت ضعف (چه از حیث داخلی و چه منطقهای و بینالمللی) قرار دارد و مسألۀ اول و آخرش در نیمۀ دوم امسال سرکوب جنبش سراسری است. پس بعد از تسویه حساب اخیر با کردستان، این بار بهانۀ لازم برای تسویه حساب با کل اعتراضات خوزستان به اسم مبارزه با تروریسم را پیدا کرده است.
سه سناریو با یک پیامد
جدای از اینکه کدام سناریو به واقعیت نزدیکتر باشد، اما در پیامدها و تبعات این واقعه توفیر و تفاوتی نمیکند. خاصیت یک عمل تروریستی آنست که بهانۀ لازم را به دست طبقۀ حاکم میدهد تا توجه عمومی را از بحران داخلی به سمت دشمن خارجی مجهول منحرف کند. حملۀ اخیر به حکومت مرکزی کمک میکند که هم با دمیدن در شیپور ناسیونالیسم فارس، افکار عمومی را برای سرکوبهای بیشتر-بهخصوص سرکوب اقلیتهای ملی- فراهم کند، هم ضمن اعلام وضعیت فوقالعاده و قرمز هر اعتراض و اعتصابی را در خورستان در نطفه خفه کند و هم در عین حال به اسم مبارزه با خطر خارجی حضور نظامیاش را در خاک سوریه و عراق و فرای مرزهای ایران ادامه و گسترش دهد. این همان ترفند تکراری است که کم و بیش طی همین چندسالِ گذشته از اروپا و آمریکا تا ترکیه، طبقۀ حاکم بارها و بارها برای بریدن سر جنبشهای اعتراضی استفاده کردهاست.
رژیم بارها از حملۀ تروریستی پارسال به این سو عامدانه به سناریوی «سوریهای شدن» و خطر «تجزیه» دامن میزد. اگر تا همین چندماه پیش انبوهی از فیلمها و سریالهای سفارشی وظیفۀ تلقین این خطر را داشتند، این بار با این عملیات دست رژیم پُر است تا بخشی از اپوزیسیونِ دستراستی و پان ایرانیست را هم پشت خودش برای ترمز زدن جلوی اعتراضات-بالاخص در مناطق حاشیهای- داشته باشد. اتفاقی نیست که بازیگران سناریوی حملۀ پارسال «کُرد» بودند و امسال «عرب».
استفادۀ دیگری که رژیم از این عملیات میکند جاانداختن این ادعا در محافل بینالمللی است که «ما خود قربانی ترور هستیم»! این موضوع بالاخص در نشست آتی سازمان ملل برای رژیم اهمیت ویژهای است.
موضع ما علیه ترور فردی بهعنوان یک سبک مبارزه
استراتژی مبارزاتی «ترور فردی»، با هدف حذف چند مهرۀ حکومتی یا چند سرباز وظیفه، نه مطلقاً دست به ترکیب حکومت و ساختار قدرت میزند و نه قابلیت فراگیرشدن دارد، بلکه میتواند جنبش اعتراضی تودهای را که با هزار مکافات به سطح فعلی رسیده، چندین پله به عقب هم هُل دهد. جنبشی که در آن دانشآموزش در خوزستان هم شعارهای ضد رژیمی داد، کارگر و بازنشستهاش هم به خیابان آمد، زنانش در صف اول اعتراضات به بیآبی و آلودگی هوا بودند و غیره. در همان خوزستانی که هر یک روز از اعتراضات هفت تپه یا فولاد اهواز توانسته معادل با چند سال اعتماد به نفس و درس عملی به کل جنبش کارگری ایران تزریق کند و در همان خوزستانی که تجمعات تودهای دیماه و بعدتر فروردین و تیرماه را به خود دیده، سبک ترور انفرادی هزاران بار عقبتر از سطح مبارزات کنونی در آنجا عمل میکند و هم بالقوه میتواند پیشروی بارز جنبش تودهای در خوزستان را به عقب براند.
خشونت و مبارزۀ مسلحانۀ تودهای
برخی نقد به سبک «ترور فردی» را با نقد به «خشونت» و «سلاح» خلط میکنند. ما مثل کسانی نیستیم که تصور میکنند میتوان به سبکِ گاندی به دور خود لُنگ پیچید و از صلح و عشق حرف زد تا مگر روزی حکومتها دست از خشونت بکشند و دودستی قدرت را واگذار کنند. این جمهوری اسلامی است که تا بُن دندان مسلح است و بسیج بیست میلیونی و ارتش و سپاه و صنعت تسلیحاتی و آتش به اختیار و خودسر دارد و نه مردم. خشونت موضوعی نیست که یکبار برای همیشه نفی کنیم. خشونت میتواند مترقی و قابل دفاع باشد یا ارتجاعی و غیرقابل دفاع. میتواند جایی برای پیشبرد مبارزه لازم باشد و جایی نالازم. امکان ندارد کسانی با «خشونت» مشکل داشتهباشند، اما حکومتهای سرمایهداری را به عنوان تجسم خشونت سازمانیافته سزاوار واژگون شدن ندانند!
حکومتها داوطلبانه و مسالمتآمیز قدرت را واگذار نمیکنند، بنابراین ناگزیر باید در نهایت دست به سلاح برد. با این تفاوت که وقتی شرایط انقلابی فرامیرسد، اینبار «تودههای مردم» هستند که پاسگاهها و پادگانها را میگیرند، تودههای مردم هستند که به هرچه در اختیار دارند-از کارد آشپرخانه تا سلاح گرم- مسلح میشوند و در ابعاد چند صدهزار نفری سنگربندی خیابانی میکنند و برای تسخیر قدرت خیز برمیدارند و نه صرفاً یک نیروی مسلح کوچک با چهار کلاشینکف.
پس تا جایی که مربوط به «مبارزه قهری» میشود ما ضمن تقابل با استراتژی مبارزه به شیوۀ «ترور فردی»، اما هم اِعمال خشونت برای دفاع از خود را یک حق مسلم میدانیم و هم مبارزۀ مسلحانۀ تودهای را مرحلۀ اجتنابناپذیری از یک انقلاب.
در عین حال با ورود به شرایط انقلابی که مبارزۀ طبقاتی به حد اعلای خود رسیده یا در دورۀ جنگ داخلی، زمانیکه رژیم به شکل سیستماتیک شروع به ترور نیروهای انقلابی میکند (ترور سفید)، استفاده از تاکتیک ترور علیه عناصر سرکوبگر (ترور سرخ) قابل دفاع و موجه است؛ این شیوه از «ترور» را با یک استراتژی مبارزه از طریق ترور نباید یکی گرفت. در مورد اول (عموم گروههای چریکی)، برای مبارزۀ تودهای جایگاهی حاشیهای و فرعی قائلند، اما در عوض مبارزۀ مسلحانه و ترورهای پراکنده جنبۀ استراتژیک و اصلی پیدا میکند که در تحلیل نهایی با امنیتیتر کردن فضا باعث عقبزدن جنبش تودهای میشود. اما در مورد دوم جنبش تودهای خودش نقداً به قدری رشد کرده و وارد تقابل تعرضی شده که ترور سرخ به شکل تاکتیکی نه فقط از حمایت مردمی برخوردار خواهد بود بلکه به حیات و بقای جنبشی که زیرِ حملات نظامی رژیم گیر کرده کمک میکند.
نظام حاکم: متولی اصلی ترور
طبقۀ انگلی حاکم، چه در هیأت جمهوری اسلامی باشد و چه در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداریِ اروپا و امریکا، بیچون و چرا متولی اصلی تروریسم و تغذیهکنندۀ آن است. سرمایهداری با خود فقر، ستم ملی و مذهبی و جنسیتی، جنگهای خانمانسوز مستقیم و نیابتی، نظامیگری، سرکوب سیاسی، رشد دولت پلیسی و رشد ایدئولوژیهای مذهبی واپسگرا را به بار میآورد. مادامیکه نظام سرمایهداری باقی است، تروریسم هم بهعنوان منبعی برای تغذیۀ تحتستمترین و ناآگاهترین لایههای جامعه باقی میماند.
مثلاً سرکوب سخت اعتراضات بهار عربی، باعث رویآوردن بخشی از جوانان معترض به سوی گروههای آخرالزمانی مسلح مانند داعش شد. و از آن سو همین گروههای بنیادگرای تروریستی که خودشان هم به قلع و قمع کردن اعتراضات «بهار عربی» کمک کردند، بدون پشتوانۀ مالی و ایدئولوژیک امپریالیسم و حکومتهای منطقه یک روز هم دوام نداشتند. به خاطر داریم که مثلاً حکومت اسد چطور هم با سرکوب وحشتناک اعتراضات و شکنجه در زندانهای بدنام زمینۀ شکلگیری گرایشهای سلفی را تشدید کرد و هم در مواجهه با اعتراضات سکولار و دموکراتیک سال ۲۰۱۱، عناصر سلفی را از زندانها آزاد کرد تا به جان جنبش بیندازد؛ اما بعدتر رقبای اسد، همین عناصر سلفی را در پول و تسلیحات غرق کردند و مجدداً علیه خودش استفاده کردند. استفادۀ گاه و بیگاه رژیمها و رقبای منطقهای از این گروههای مسلح به چنان شیوۀ عادی از جنگ نیابتی تبدیل شده که تصور وجود هرگونه گروه مستقل مسلح و تروریستی (و عدم حمایتش از بالا) دیگر سخت شدهاست.
نه فقط فقر و محرومیت و ستم ملی در کردستان و خوزستان و بلوچستان، بلکه سرکوب آهنین در این مناطق باعث رشد جریاناتی شدهاست که متوسل شدن به ترورهای پراکنده را تنها راه مقابله با ستم سیستماتیک در این مناطق میبینند.
ناسیونالیسم فارس در جبهۀ جمهوری اسلامی
واکنش به عملیات تروریستی دیروز در عین حال فرصتی بود که آیندۀ خیلی از چهرههای اپوزیسیون ج.ا را در فردای قدرتگیری از همین امروز علناً افشا کرد و نشان داد. پیام رضا پهلوی در باب محکومیت این حملۀ تروریستی به «سربازان میهن» و تسلیت به خانوادۀ «نیروهای مسلح ایران» معنای مهمی لابهلای خطوطش دارد. وقتی همین «سربازان میهن» چند هفتۀ پیش مقر مخالفان کُرد را در خاک یک کشور دیگر یعنی کردستان عراق بمباران میکردند و اجساد سوخته به جای میگذاشتند، رضا پهلویها یاد تسلیتگویی و محکومیت نبودند؛ تو گویی «سرباز میهن» آن زمان مشغول انجام وظیفه بود. «نیروی مسلح» جمهوری اسلامی یعنی همانی که مگسک تفنگش را وسط پیشانی کولبر کُرد تنظیم میکند، یعنی همانی که با باتوم بدن معلم و مالباخته را سیاه میکند، یعنی همانی که با گاز اشکآور به سراغ اعتصاب کارگران میرود. حالا کسی پیدا میشود که جمهوری اسلامی را قبول ندارد، اما به رکن اصلی حیات این رژیم پیام تسلیت میدهد!
فرماندهان و درجهداران ردهبالای این نیروهای مسلح همان کسانی هستند که یک به یک از هزار صافی عقیدتی رد شدهاند و بابت خوشخدمتی به این سیستم ارتقای رتبه پیدا کردهاند. چشمک زدنهای شاهزاده به «نیروهای مسلح» بهعنوان بازوی سرکوب جمهوری اسلامی، یعنی او میخواهد در حکومت جدیدش همان ارتش کهنۀ قبلی را با همان ساختار ابقا کند. بدیهی است که این ارتش دقیقاً همان نقشی را ایفا خواهد کرد که تاکنون در نظام جمهوری اسلامی کرده: سرکوب و دفاع از منافع طبقۀ جدید حاکم!
در حالی که تنها بخشی از بدنۀ رده پائین ارتش و پلیس و سایر ارگانهای نظامی- آن هم تنها در لحظهای که توازن قوا به نفع جنبش سرنگونی باشد- ریزش میکنند و سربازان و افسرانی با سلاح به صفوف جنبش انقلابی میپیوندند، نه اینکه از الآن در پاسخ به فراخوانهای اینترنتی اینکار را بکنند!
به اعتقاد ما ارتش دائمی دقیقاً به خاطر ساختار و کارکردش باید ملغا شود و به جایش عموم تودههای مردم مسلح شوند. برای مثال کافی است نگاهی به ارتش دائمی حکومت اقلیم کردستان در زمان حملۀ حشد شعبی یا داعش بیندازیم که با وجود داشتن سلاح مدرن، حتی از زدن یک تیر هوایی هم دریغ کرد و انگیزهای برای مقاومت نداشت؛ در عوض زمانی را به خاطر داریم که کوبانی با کمترین امکانات ممکن-اما بالاترین اراده- در محاصرۀ داعش بود و این یگانهای دفاعی خلق و مردم عادی مسلح بودند که با سلاحهای سبک در برابر این ارتجاع تا دندان مسلح ایستادند. حفظ ارتش، یعنی تن دادن به نگه داشتن هستۀ سخت رژیم. یعنی باز گذاشتن راه سرکوب؛ چون به هرحال یک ارتش دائمی و حرفهای، مزد میگیرد تا از منافع طبقۀ حاکم دفاع کند. خواه خامنهای باشد، خواه پهلوی.
بیراهۀ ناسیونالیسم عرب
در شرایطی که بدیهیترین حقوق یک اقلیت ملی مثل حق تحصیل به زبان مادری از او گرفته میشود، وقتی عرب ستیزی مدام به شکلهای مختلف خودش را نشان میدهد، وقتی کارگران عرب در ثروتمندترین نقطۀ ایران در فقر مطلق و توسعهنیافتگی عمدی قرار میگیرند، وقتی هر اعتراضی بلافاصله انگ تجزیهطلبی میخورد و وقتی حکومت مرکزی هر اعتراضی را- خواه به وضع آب باشد یا ریزگردها- با بگیر و ببند فلهای جواب میدهد، بنابراین همۀ اینها به آن معناست که پایۀ مادی برای رشد جریانهای ناسیونالیست عرب وجود دارد. جریانات ناسیونالیسم عرب ریشۀ تمام تبعیضها و بدبختی و فلاکتها را به چیزی به نام «اشغال فارس» نسبت میدهند، به این معنا تنها اختلافشان با حکومت مرکزی، در سهمخواهی «سرمایهدار عرب» از منابع خوزستان است. منتها چون به تنهایی زور و بازویی ندارند، اعتراض کارگران و زحمتکشان عرب را اهرمی برای فشار به رژیم میکنند. اما به محض اینکه به قدرت برسند، عین همین ساختار امروز را حفظ میکنند؛ با این تفاوت که اینبار کارگر عرب از سوی سرمایهدار عرب چاپیده خواهد شد. تاریخ گواهِ این گفته است. زمانی نلسون ماندلا علیه حکومت سرمایهداری «سفیدپوستان» جنگید؛ آپارتاید سقوط کرد، اما سرمایهداری دستنخورده باقی ماند. اینک ماندلا رئیس جمهوری سرمایهدارِ «سیاهان» شده بود، جایی که کارگران سیاهپوست معدن بابت اعتراض برای افزایش دستمزد از سوی پلیسِ سیاه به گلوله بسته شدند. یا حکومت اقلیم کردستان را درنظر بگیرید که در آن یک اقلیت سرمایهدار کُرد (بارزانیها و طالبانیها) بر حاکمیت چنبره زدهاند و در حال چپاول منابع هستند، در حالی که اکثر کارگران و زحمتکشان کُرد در بدترین شرایط زندگی رها شدهاند و اعتراضات آنها در همان اقلیم کردستان سرکوب میشود. همین تجربۀ ناسیونالیسم عرب عیناً در فلسطین (فتح) و عراق و سوریه (بعث) تکرار شده است و احساسات ملی و قومی نردبانی برای قدرتگیری جناحی از سرمایهداران علیه جناح دیگر به کار رفته است.
راهحل چیست؟
خوزستان از گذشته محل پویاترین بخشهای جنبش کارگری کشور بوده است. اعتراضات کارگری خوزستان تنها در سال گذشته این استان را به صدر فهرست اعتراضات جنبش کارگری ایران رساند. علاوه بر آن اعتراضات سیستماتیک به شرایط محیط زیست، اعتراضات به ستم ملی علیه عربها و جنبش تودهای دی ماه در اهواز نشان داد که ما با منطقهای طرف هستیم که یک جنبش تودهای فراگیر قابلیت پا گرفتن دارد و مترقیترین بخشهای این جنبش یعنی کارگران صنایع میتوانند در شرایط ویژهای سمت و سوی این اعتراضات را تعیین کنند. بنابراین هرچند شیوع و رواج جریانهای ناسیونالیستی در مناطقی مانند کردستان و خوزستان بازتاب انبوهی از شکافها و ستمهای ملی و اعتراضاتِ بحق است، اما شکی نیست که بقا و رشد این گروههای مسلح کوچک، به از هم پاشیدن یک جنبش تودهای و کارگری قوی که امروز وجود دارد پیوند خورده. از حیث طبقاتی هم پایههای این گرایشهای ناسیونالیستی عمدتاً نه در میان متشکلترین و آگاهترین بخشهای کارگری بلکه در محرومترین بخشهای روستایی و شهری است. خصوصاً آنکه مرتبط نبودن با جنبشهای مترقی کارگری آنان را دیر یا زود به توسل به امپریالیسم و کشورهای حاشیۀ خلیج میکشاند. همین که در بحبوحۀ اعتراضات فروردین شاهد بالا بردن بَنری با مطالبۀ دخالت آمریکا بودیم نشان میدهد که نیروهای ناسیونالیست نه فقط تمایلی به پا گرفتن جنبشهای تودهای ندارند که بیشتر آن را تهدیدی برای بقای خود میبینند. جمهوری اسلامی هم با برجسته کردن همین موارد، فضای روانی را برای سرکوب یک جنبش تودهای پرهیبت آماده میکند.
وظیفۀ ما نه تنها افشای حکومت و سلاح تفرقهافکنیاش یعنی شوونیسم فارس است، بلکه در آن سوی قضیه معتقدیم برای عقب زدن گرایشهای ارتجاعی ناسیونالیستی، این کارگران و زحمتکشان فارس هستند که وظیفۀ همبستگی و دفاع و حمایت عملی از حقوق ملل تحت ستم و اعتراضات آنان را در برابر حکومت سرمایهداری جمهوری اسلامی و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت این ملل از سوی خودشان را دارند. اگر نیروهای سوسیالیست در صف اول مبارزۀ علیه ستم ملی که از سوی شوونیسم فارس اِعمال میشود قرار نگیرند، این عرصه به نیروهای ارتجاعی و ناسیونالیستِ رقیب (و عمدتاً وابسته به امپریالیسم) واگذار میشود و یک جنبش تودهای پرظرفیت و بزرگ در آتشباران جناحهای سرمایهداری قلع و قمع میشود.
در اینکه اعتراضات به کجا میروند و چه سرنوشتی خواهند داشت، تنها یک چیز حرف اول و آخر را خواهد زد: سازماندهی! بُرد نهایی با نیرویی است که قبلتر خودش را سازمان داده و حالا با دخالت سازمانیافته در اعتراضات، به آن سمت و سو میدهد. حال اگر این نیرو، ارتجاعی بود نمیتوان گوشهای نشست و خُرده گرفت که رشد نکن! (و انتظار هم داشت که رشد نکند!). جریان ارتجاعی و ناسیونالیستِ الأحواز دقیقاً چنین نمونهای است. مسأله روشن است: نه هورا کشیدن و دنبالهروی، نه بیاعتنایی و خانهنشینی، میلیمتری مسیر جنبشها را تغییر نمیدهد. هر درجه پیشروی نیروهای راست و ارتجاعی، محصول انفعال و عقبنشینی نیروهای مترقی است. جای خالی همیشگی یک نیروی چپ مترقی، رادیکال، متشکل و مسلح به برنامه انقلابی، تا الآن به معنی جواز پاگیری چنین گرایشهایی درون جنبش اعتراضی بوده است.
ثروتها و منابع هنگفت خوزستان برای جبران تمام عقبماندگیها و محرومیتهای تاکنونیِ نه تنها خوزستان بلکه سایر مناطق محروم کشور هم کفایت میکند، مشروط بر اینکه از دست حکومت مرکزی جمهوری اسلامی کوتاه شود و این ثروتها به دست کارگران و زحمتکشان کل کشور بیفتد تا با یک برنامهریزی از پایین، در مسیر حل مشکلات و نیازهای فوری مناطق محرومی چون خوزستان، سیستان و بلوچستان، کردستان و غیره بهکارگرفته شود. هیچ راهحلی برای خروج از این دایرۀ بدبختی و فلاکت نخواهد بود مگر در اتحاد کارگران و اقلیتهای تحتستم عرب با دیگر کارگران و اقلیتهای تحت ستم ایران برای کوبیدن میخ نهایی بر تابوت دشمن مشترک؛ یعنی سرمایهداری جمهوری اسلامی.
کمیته عمل سازمانده کارگری – ۱ مهر ۱۳۹۷