کمتر از دو هفته پیش علیرضای بیست ساله را در اوج آرزوها و رؤیاهایش، چنان سبوعانه کشتند که زبان از بیانش قاصر است.
قتل علیرضا فاضلی منفرد، فقط گوشهای از واقعیتِ «زندگیِ» همجنسگرایان، ترنسها و دیگر گروههای تحتِ ستمِ جنسی و جنسیتی را در زیر سایۀ جمهوری اسلامی نشان داد. زندگیای که یا حکومت با طناب دارش به دنبال آنهاست، یا خانواده و غریبهها با داس و تبر و مشت و لگد. اگر هم هیچکدام مستقیماً پیشقدم حذفشان نشوند، فرد را چنان زیر شصت خشونت روانی میگیرند که خودش وادار به گرفتن جانش شود.
نقشی که خانواده در این میان ایفا میکند، از همه دردناکتر است. مأمنی که بجای تأمین محبت و نوازش، بدل به اسارتگاه و شکنجهگاهی دائمی میشود. تزویرخانهای که زندانبانانش از علیرضاها میخواهند نقاب بزنند، تهی شوند، بیشور و شورش و بیعشق و بیاستقلال شوند و در یک کلام صرفاً بدنِ رامی باشند برای پذیرش سرنوشتی که زندانبانان برایشان نوشتهاند.
ما گرچه خود اسیریم، اما در همین زندانبانی هم سهیم و شریک جرمیم، وقتی روی برمیگردانیم از آخرین تقلاهای علیرضا برای نفس کشیدن و جنگیدن زیر لگدهای قاتلانش. وقتی روی برمیگردانیم از این کشتار روزانه با سکوت و خاموشیمان. هرکس به سهم خود. یک استوری، یک پیام در گروه خانوادگی، یک بحث آزاد سر کار یا کلاس. این سهم کوچکی است که هر یک از ما میتوانیم برای شکستن زندان علیرضاها ایفا کنیم.
و این تصاویر هم سهم کوچک کارزار «خیابان: تریبون زندانی سیاسی» است به مناسبت روز جهانی مقابله با همجنسگراستیزی، ترنسستیزی، دوجنسگراستیزی و مقابله با هر نوع نفرتپراکنی علیه گروههای تحت ستم جنسی و جنسیتی.