مقدمه
لحظه به لحظه تحولات افغانستان، تاریخی از تجربه برای انتقال به تمام کسانی دارد که گرفتار توحشی از جنس طالبانیسم هستند. در هفتههای گذشته دیدیم که چطور تظاهرات خیابانی زنان علیه طالبان، فضای خفقان و رعب بعد از سقوط کابل را شکست. به علاوه امتناع پنجشیر در برابر تحویل قدرت به طالبان از یک طرف و دخالت هوایی پاکستان برای باز کردن راه فتح آن و در نهایت تظاهرات روزانه و شبانه مردم در چندین منطقه (هرات، غزنی، بلخ، دایکندی، کابل و..) علیه دخالت پاکستان و به دنبالش تظاهراتهای ضد پاکستانی در ایران پرسشهای مهمی را پیش رو گذاشت. پرسشهایی که اهمیتش فقط به مرزهای افغانستان محدود نمیشود.
اهداف و چشماندازهای احمد مسعود در جنگ پنجشیر تا چه حد با جنگِ مردمی پنجشیر و به طور کلی مقاومت مردمی افغانستان انطباق یا اختلاف دارد؟
وقتی ضعف توازن قوا و سازماننیافتگی مردم و تمرکز تسلیحات در دست جنگسالاران، همه چیز را به ضرر پیشبرد یک خط مستقل کرده، چگونه میتوان جبهۀ سوم را پیش برد؟ پاسخ به این سؤالها نه فقط برای افغانستان، بلکه برای تمام نیروهایی که در سایر کشورها با شرایط مشابهی از ضعف توازن قوا در یک وضعیت جنگی روبرو شدهاند نیز اهمیت دارد. به همین خاطر هم در این مطلب بر این پرسشها تمرکز کردیم.
«مقاومت» برای چه هدفی؟
برای ارزیابی ماهیت و اهداف جنگ احمد مسعود در پنجشیر، نیازی به ارجاع به کارنامۀ سیاه شورای نَظار، جنایات جنگی مسعودِ پدر، مواضع ضدبشری حزب جمعیت اسلامی و در یک کلام اصرار پسر به دفاع از این کارنامه نداریم. با وجود هویت گرفتن مسعود از این میراث پدری[۱] سعی خواهیمکرد او را بدون شجرهنامۀ خانوادگیاش ارزیابی کنیم.
قبلاً گفتیم که قدرت امروز طالبان، چطور وامدار پروسۀ ده سالۀ مصالحهای بود که از سوی آمریکا و کارگزارانش (کرزای-عبدالله-غنی) با طالبان کلید خورد. فرش قرمزی برای تسهیم قدرت با طالبان پهن شد که آنان را از دل غارها به قلب کابل میرساند. این پیام داده شد که حملات انتحاری و کشتار مردم و اتکا به استخبارات پاکستان هر قدر بیشتر و خشنتر باشد، کارت مذاکرۀ طالبان بر سر میز قدرت هم بیشتر خواهد بود. کمکم نشستهای محرمانه به کنفرانسهای علنی و عکسهای یادگاری خندان و دست در دست هم کشید؛ حالا طالبان دیگر «برادران» رژیم افغانستان خطاب میشدند. در حالیکه مردم دسته دسته شعار «به طالبان باج ندهید» را فریاد میکردند، جانیترین فرماندهان طالبان با سلام و صلوات و شیرینی از زندانها آزاد شدند. عقد پیمان «حفاظت طالبان از منافع آمریکا» در دورۀ ترامپ حلقۀ مهمی بود که به رسمیت شناختن بینالمللی طالبان را به سطحی رساند که بدون فتح کابل هم به عنوان «دولت در سایه» شناخته شود؛ بطوریکه حالا طالبان بدون حضور در ارگ هم وارد مذاکرات دوجانبه با دولتهای دنیا شده بود؛ اما در تک تک مراحل وقوع این جنایت تاریخی، شرکای جرم مهمی در صدر هیأت حاکم افغانستان داشت. احمد مسعود و متحدانش در کجای این معادله قرار داشتند؟ در صف اول دفاع از آن!
در هیچیک از سخنرانیها، مقالهها و مصاحبههای احمد مسعود در طول سالیان گذشته، کلمه یا عبارتی در مخالفت با معاملههای رژیم جمهوری اسلامی افغانستان با طالبان و آزادی زندانیان طالب پیدا نمیکنید. برعکس، او همیشه به صراحت و به کرات از این معامله دفاع کرده بود. در جریان کنفرانسهای صلح با طالبان مورد مشورت قرار میگرفت و به گفتۀ خودش نظرات و مشاورههایش را حتی به دلالان آمریکایی سازش با طالبان (زلمای خلیلزاد) منتقل میکرد[۲]. عبدالله عبدالله، یار غار پدر و دوست «بسیار صمیمی[۳]» پسر، تا همین چند هفته پیش که رژیم ساقط نشده بود مدیریت شورای عالی مصالحه (با طالبان) را به عهده داشت. در یک کلام احمد مسعود و همحزبیهای جمعیتیاش[۴] از جمله امرالله صالح و مسعود ضیاء و عبدالله و صلاحالدین ربانی و شرکا خود از متهمان ردیف اول در زمینهسازی برای قدرتگیری طالبان هستند؛ آن هم درست در همان زمانی که مخالفان واقعی طالبان، زیر مُشت و لگد همین عالیجنابان صدایشان خفه یا سانسور و نادیده گرفته میشد.
زمانی هست که یکی از طرفین درگیرِ جنگ، در شرایط ضعف مطلق، محاصرۀ کامل یا خطر بقا قرار دارد و نتیجۀ جنگ از قبل مشخص شده، که در این صورت گاهی مذاکره، آتشبس و زمین گذاشتن سلاح میتواند به طرفِ ضعیفتر جنگ «تحمیل شود» ( که حتی در این صورت هم الزاماً به سازش سیاسی نینجامد). اما اتفاقاتی که در ده سال گذشته تحت عنوان مصالحه با طالبان رخ داد، به کلی خارج از این معادله است. وابستگی حکومت افغانستان به فرمان آمریکا و ارادۀ راسخ سیاسی هیأت حاکم افغانستان برای زد و بند و شراکت در قدرت با طالبان بود که باعث شد مذاکرات غیرمشروط و دادن امتیازات مهمی مثل آزادی فرماندهان طالبان از زندان، در کنار سازش و تسهیم قدرت با مهمترین متحدان طالبان (از جمله حکمتیار) و مشروعیت دیپلماتیک به آنها با مذاکرات محرمانه و علنی یک دههای، به اضافۀ توطئۀ حکومت برای امتناع سربازان از مقاومت نظامی و تحویل داوطلبانۀ مناطق باعث شود توازن قوا به نفع قدرتگیری یکپارچۀ حکومت طالبانی تغییر کند. بدون این «شراکت در جرم» یا به قول مردم افغانستان «خیانت ملی» به قدرترسیدن طالبان محال بود.
دفاعیۀ اینان -از جمله احمد مسعود- در این سالها از پروژۀ سازش با طالبان، همیشه با ترجیعبند «تقسیم قدرت و ثروت» با طالبان همراه بوده است[۵]. «مقاومت» برای این دسته تنها زمانی معنا یافت که طالبان بعد از قدرتگیری در کابل، به قول و قرارهایش دربارۀ تقسیم صندلی قدرت (و تشکیل «حکومت فراگیر») متعهد نماند.
سخنان احمد مسعود در مصاحبه با اندیشکده شورای آتلانتیک در دفاع از توافق سیاسی با طالبان علیرغم آنکه آنها افراطیتر شدهاند – ۴ روز قبل از فتح کابل به دست طالبان
وقتی طالبان به دروازههای پایتخت رسیده بود (یعنی فقط ۴ روز قبل از فتح کابل)، احمد مسعود هنوز غرق در رؤیای معامله با طالبان بود و همچنان در پاسخ به سؤال کارشناس یک اندیشکدۀ آمریکایی دربارۀ سازش با طالبان میگفت که: گرچه طالبان خطرناکتر و افراطیتر از دهۀ ۹۰ میلادی شده، اما اگر بتوانیم با آنها به یک توافق سیاسی برسیم، به آنها خوشامد میگوییم[۶]!
افغانستانِ احمدمسعود: سوئیسِ جنگسالاران و رؤسای قبایل
مسعود و سایر جمعیتیها، نه فقط به شکل مستقیم و غیرمستقیم در تسلط مجدد طالبان بر افغانستان شریک جرم بودهاند، بلکه آلترناتیو پیشنهادی مسعود برای نجات از این منجلاب هم چیزی جز احیای نسخۀ جدیدتری از همان کهنۀ قدیم نیست. اگر به گفتههای او مراجعه میکنیم و از کلیگوییهایش در باب اهمیت «قدرت غیرمتمرکز» بگذریم، در مییابیم که آلترناتیو او چیزی جز حکمرانی ملوکالطوایفی جنگسالاران و رؤسای قبایل و ملایان نیست. او این راهکار را به شکل واضحتری در مصاحبۀ اخیرش با شورای آتلانتیک توصیف کرده است[۷]. میگوید که افرادی مثل اسماعیل خان و ژنرال دوستُم و امثالهم، شرکا و امید قابل اعتمادی برای مردم افغانستان و برای حوزۀ انتخاباتی محلی خود بودهاند و پشتیبانی آمریکا از حکمرانی محلی اینها، چیزی است که باید در ۲۰ سال گذشته رخ میداد! میگوید «باید نیروهای نظامی غیرمتمرکز میشدند. باید علاوه بر ارتش مرکزی افغانستان، این گروههای محلی اجازه می یافتند که از مناطق و حوزۀ انتخابی خود دفاع کنند. این همان الگویی بود که میتوانست تحت قانون اساسی و حمایت حکومت و در انطباق با نیروهای نظامی، به نتایج تحسینبرانگیزی برسد!». الگویی که به زعم او رمز موفقیت «نظام خلفای اموی و عباسی و عثمانی» هم بود[۸].
سخنان احمد مسعود در مصاحبه با اندیشکده شورای آتلانتیک درباره ضرورت و اهمیت جنگسالاران در نظام سیاسی افغانستان – ۴ روز قبل از فتح کابل به دست طالبان
اما آوازۀ فساد این قومندان فاسدی که سینههایشان پر از مدالهای جنایات جنگی است و احمد مسعود از آنان با عناوین «شجاع» و «قابل اعتماد» یاد میکند، آن هم در پسزمینۀ نفرت فراگیر عمومی نسبت به این جنگسالاران، خود بهترین گواه است که جایگاه مردم در آلترناتیو مسعود برای افغانستان کجاست. برعکس، این سخنان ثابت میکند که نگاه رئال پلتیک مسعود به «قدرت»، یعنی او برای رسیدن به هدف هیچ خط قرمزی ندارد؛ از زد و بند با قدرتهای خارجی تا اتحاد با جانیترین و فرصتطلبترین جنایتکاران جنگی معاصر افغانستان. با اینحال فرار همین جنگسالارانِ شاخص به خارج از کشور و فتح کاخهای «اسماعیل خان»ها و «ژنرال دوستُم»ها به دست طالبان نشان داد که مسعود حتی در محاسباتش هم چنان غرق در نوستالژی احیای ائتلاف قدیم پدر بوده که فراموش کرده جنگسالاران دیروز، امروز بیزنسمنهایی با حسابهای بانکی در خارج از کشور هستند که دیگر انگیزهای برای تداوم جنگ به سبک و سیاق قبلی ندارند.
بلایی که نیابتیسازی و عدم استقلال بر سر افغانستان میآورد
نقش قدرتهای بزرگ جهان و در صدر آنها آمریکا در ایجاد و تثبیت طالبان بر کسی پوشیده نیست. آیا نیرویی میتواند مدعی مبارزه با طالبان باشد، بدون آنکه حتی در کلام خواهان کوتاه شدن بازوهای بینالمللیِ پیشتیبانِ طالبان از خاک افغانستان شود؟ این مسألهای است که در تمام این سالها مخالفان واقعی طالبان بر آن تأکید میکردند. تأکید میکردند که مبارزه با طالبان و دیگر گروههای تروریستی و جنگسالارانِ افغانستان بدون مقابله با متحدان بینالمللیشان ممکن نیست. احمد مسعود اما نه فقط هرگز لب به مخالفت با بزرگترین پشتیبانان دیروز و امروزِ طالبان (یعنی آمریکا) نگشوده، بلکه برعکس، همّ و غمش آنست که به همان متحدانِ آمریکایی طالبان نشان دهد که او هم میتواند «شریک استراتژیک»شان در خاک افغانستان باشد[۹]. آش به قدری شور است که روزنامۀ نیویورک تایمز رسماً و بیپروا مینویسد که دولتهای آمریکا و اروپا در عین معاملاتی که با طالبان بستهاند، به شکل موازی از طریق سرویسهای اطلاعاتی خود بر روی مسعود هم به عنوان «چشم و گوش» خود یا عامل نفوذ نیابتی در افغانستانِ پساطالبان حساب باز کردهاند[۱۰]. ضمناً علاوه بر درخواستهای مکرر و علنی مسعود از دولتهای اروپا و آمریکا برای کمک نظامی و مالی[۱۱]، در همان گزارش اشاره شده که مسعود مشابه همین زد و بندها را با دولتهای هند و روسیه و ایران هم در دستور کار دارد.
حال ممکن است این سؤال پیش آید که چرا کشورهایی مثل آمریکا و اروپا، هم با طالبان زد و بند میکنند و هم با رقبای مجاهد آن؟ تاریخ پشت قدرتگیری طالبان در دهۀ ۹۰ پاسخ مستندی به این سؤال است. اصولاً سرمایهگذاری روی جناحهای مختلف قدرت حاکم یا رقبایشان در هر سرزمین، جزو سیاستهای همیشگی امپریالیسم در هر کشوری است. حکمتیار، شاه مسعود، ملا عمر، سیاف، محقق، حقانی، قانونی، دوستُم و امثالهم در دهۀ ۹۰ همگی گروهکهایی با ریشۀ واحد بودند که آمریکا بنا به منافعش گاه این و گاه آن یکی را تقویت میکرد تا در هر سناریویی، در هر منطقه و هر شرایطی، مهرههایی برای بازی داشته باشد.
تاریخ چهل سال گذشتۀ سیاست رسمی افغانستان هم در همین اتحادها و دشمنیهای ناپایدارِ گروههای مختلفِ بنیادگرا-جنگسالار با هم خلاصه میشود و درست از همین روست که اینقدر مسألۀ استقلال از دولتهای خارجی در مبارزه علیه تروریسم بنیادگرا در افغانستان تعیینکننده است. آثار مهلک این نیابتیگرایی در سوریه بر کمتر کسی پوشیده است. امروز هم در افغانستان، از ناتو گرفته تا پاکستان، ترکیه، ایران، روسیه و تاجیکستان و…نفوذ نیابتی و استخباراتی دارند و اگر ارادۀ این دولتهای خارجی ایجاب کند، به سادگی میتوانند دعوای بین خود را تبدیل به آتش جنگ فرقهای جدیدی در زمین سوختۀ افغانستان کنند.
اینجاست که اهمیت «استقلال» در مبارزه با طالبان بیش از همیشه تعیینکننده میشود. وابستگی گروههای ضدطالبانی -خواه ارتجاعی، خواه مترقی- به سایر دولتها برای تأمین مالی و تسلیحاتی و استخباراتی، وابستگی عمیق سیاسی هم به دنبال دارد و به تبعش این اسپانسرها هستند که در ازای حمایتشان، تعیین میکنند فلان گروه کِی و کجا چه فعالیتی کند، با چه کسی اتحاد ببندد و غیره. در این بازی، شعارها و استراتژی سیاسی این گروهها، تابعی میشود از نیازها و منافع و خواستهای اسپانسرهایشان. چنانکه مثلاً در سوریه روزگاری چهرۀ سکولار «ارتش آزادیبخش سوریه» برجسته میشد، اما پس از تغییر استراتژی آمریکا در سوریه از سال ۲۰۱۳، سوق دادن همین ارتش به سمت ادغام و اتحاد و همدستی با وحشیترین نیروهای ضدبشری بنیادگرا در سوریه در دستور کار قرار گرفت. این وسط خیل عظیمی از جوانان آرمانخواه و مردم عادی بودند که با تمام فداکاریها و خلوص و جاننثاریهایشان به سیاهی لشکر و سوخت ماشین نظامی این رهبران فرصتطلب تبدیل میشدند.
حقیقت آن است که «وابستگی خارجی» باعث میشود که تنها «اصل ثابت» چنین گروههایی، «بیاصولی» باشد و این خصیصه در عالم سیاست از آنها نیروهایی پیشبینیناپذیر و به شدت غیرقابلاعتماد میسازد. در همین رابطه قیاس کنید مصاحبههای احمد مسعود جوان را موقعی که در رسانههای عمومی غربی برای مخاطب بینالمللی به زبان انگلیسی حرف میزند، با نوع سخنرانیهایش در میان فرماندهان جهادی یا با نوع حرف زدنش در اتاقهای فکر غربی (در اولی «ارزشهای غربی» و «حقوق زنان» و «موسیقی و رقص جوانان[۱۲]» دستمایۀ جلب حمایت است، در دومی سخن گفتن از «جهاد و اجرای شریعت[۱۳]» و در سومی، بازی با کارت «جنگسالاران[۱۴]»).
حتی اگر هم زمانی رهبری این جریانات بخواهد خلاف تصمیمات و خواستهها و نیازهای اسپانسرهایش عمل کند یا در طول زمان کارکرد خود را از دست دهد، مثل یک مهره به سادگی از صحنۀ شطرنج حذفشان میکنند. در چنین مواردی میتوان گفت آنها غالباً مغلوب توهمات خود به پشتیبانی دولتهای خارجی میشوند؛ چنانکه رژیم سابق افغانستان، ارتش نوسازش و بسیاری از دیگر همکاران ناتو در خاک افغانستان چنین شدند[۱۵] و چنانکه پیشبینی میتوان کرد همین سرنوشت دیر یا زود در انتظار مسعود هم باشد[۱۶].
به طور خلاصه وضعیت دائماً جنگی افغانستان را -خصوصاً در ۴۰ سال گذشته- نمیتوان بدون این درهمتنیدگی منافع دولتهای خارجی و گروههای جنگسالار داخلی فهمید. تنها در چنین چهارچوبی است که روشن میشود چرا این گروهها همانقدر در جنگ یکدیگر را تقویت میکنند که در صلحشان با هم. بنابراین همانطور که قدرتگیری طالبان بدون همدستی هیأت حاکمۀ فاسد رژیم کرزای-عبدالله-غنی ممکن نبود و همانطور که زد و بندشان با طالبان پیشدرآمد «انتقال مسالمتآمیز قدرت» به طالبان شد، به همین نسبت هم امید بستن به رهبری جنگی که در دست همین هیأت حاکمۀ قدیم و جنگسالارانش باشد در نهایت به چیزی فراتر از تقویت وضع موجود نمیانجامد: خواه با به سازش رسیدن این رهبری با طالبان و خواه با تبدیل دوبارۀ خاک افغانستان به زمین جنگ نیابتی قدرتهای بینالمللی و منطقه. از این جهت، تعریف خود مسعودِ پسر از مسیرش بسیار دقیق است: تداوم راه پدر!
امید افغانستان در جبهۀ سومی است که بارقههایش نقداً وجود دارد
اما پنجشیر، فقط پنجشیرِ مسعود، پنجشیرِ آقازادهها، زمینداران و جنگسالارانش نیست! بلکه پنجشیرِ زحمتکشان، زنان و هزارههای ستمدیده نیز هست. آنانی که یا عمرشان در جان کندن بر سر زمین و معادن تحت مالکیت خوانین گذشته، یا به حکم جنسیت، منکوبِ احکام شریعت شدهاند. اینان چه در پنجشیر و چه در کل افغانستان قربانیان اصلی طالبان، جنگسالاران و دولتهای پشتشان خواهند بود. اسیر کردن مردم پنجشیر در محاصرۀ غذایی و دارویی و پزشکی، کوچاندن اجباری آنها و کشتار کور غیرنظامیان از سوی طالبان، شرایطی ساخته که در آن دفاع مستقل از مردم پنجشیر و مقابله با دخالتهای نظامی پاکستان و دیگر دولتها را -بدون حل شدن در رهبری جهادیهای پنجشیری- به یک ضرورت و موضوع مرگ و زندگی تبدیل کرده است.
در این منازعهای که جنگسالارانشان همگی مشاوران نظامی خارجی و سرویسهای اطلاعاتی را پشت سر خود دارند، سلاح و رسانه و ارتش دارند و سازمانیافته عمل میکنند؛ در این وضعیتی که ناگهان همۀ رسانهها بسیج شدهاند تا زمین بازی را فقط به دو جبهۀ طالبان-مجاهدین تقلیل دهند، خالی کردن انرژی اعتراضی مردم در این یا آن جبهه، همانقدر ارتجاعی است که تسلیمطلبی و انفعال به اسم استقلال از هم این و هم آن!
اما زنان و جوانان شجاعی از همان روزهای اول بدون حل کردنِ خود در این جناحبندیهای «برادرانه[۱۷]»، راه جدیدی را نشان دادند؛ آنها گرچه با دستهای خالی از سلاح و با نیروهای اندک، اما جرقۀ اعتراضاتی را روشن کردند که از کابل و هرات مثل دومینو به مناطق دیگری مثل نیمروز، غزنی، بلخ و قندهار کشید.
ویدیویی از تظاهراتهای زنان در شهرهای مختلف افغانستان بعد از قدرتگیری طالبان
بدیهی است که در جنگ با طالبان، تظاهرات خیابانی مسالمتآمیز به تنهایی کافی نیست و به این موضوع پایینتر خواهیم پرداخت. اما تا جاییکه مربوط به استقلال سیاسی و برنامهای و شعارها میشود، این راه را بخشی از زنان و جوانان شهری افغانستان پی گرفتهاند. در روزهای گذشته اما تمرکز رسانهای و تبلیغاتی عظیمی (در سطح ملی و فراملی) گذاشته شده تا همین اندک صفوف مستقل مردمی هم در قامت رهبری فردیِ «احمد مسعود» و جهادیهایش منحل و ادغام شود. امری که البته به گواه اعتراضات خیابانی، بسیاری علیرغم دفاع از مردم پنجشیر به آن تن ندادهاند. با این اوصاف خیانت نابخشودنی است که وقتی حداقل بخشی از مخالفان ضدطالبان در تظاهراتهای خیابانی چنین نمیکنند، ناظران بیرونیِ وضعیت، این تصویر مستقل و متکثرِ مقاومت مردمی را یکدست جلوه دهند یا به پای فراخوان احمد مسعود بنویسند.
امروز در این فضای مسخکنندۀ «کیش شخصیت» که از سوی رسانهها کارگردانی میشود، کمتر کسی مایل به بیان یا شنیدن نقد بر سر این موضوعات است. این فضاسازیها و نقدگریزیها برای مایی که تاریخ ۵۷ و روایت «عکس امام در ماه» را به کرات شنیدهایم بسیار آشناست. خیل عظیم مردمی را حتی در بین ایرانیها میبینیم که از چپ و راست برای شخصیتی حماسهسرایی و اسطورهسازی میکنند و تصاویر پروفایلهایشان را به چهرۀ کسی تغییر میدهند که حاضر نیستند برای شناخت خطوط و برنامههای سیاسیاش، حتی سخنرانیها و مقالات خود او را هم بخوانند. اصولاً نفسِ وجود چنین فضایی است که پرداختن به چنین نقدی را ضرورتر میکند.
از طرفی متأسفانه تمام شواهد نشان میدهد که در هر دو سناریوی ۱-تشکیل دولت یکپارچۀ طالبانی یا ۲-جنگ داخلی در افغانستان، این سرزمین همچنان صحنۀ دخالت نیابتی قدرتهای بزرگ دنیا باقی خواهد ماند. در سناریوی جنگ داخلی، این قدرتها چنان آتش جنگهای مذهبی، فرقهای و شوونیستی را روشن نگه خواهند داشت که از دستاوردهای مبارزات مردم در ۲۰ سال گذشته جز خاطرهای دور چیزی باقی نماند. بنابراین در هر دو سناریو، این مردماند که هزینۀ اصلی را خواهند داد. پس درست در همینجاست که باید گفت وقتی فداکاریها و جانفشانیها و هزینه دادنها با مردم است، چرا نباید این هزینهها را در راه شعار، برنامه و خواستهای مستقل خودشان و با گسست از منطق «بد و بدتر» بدهند و ریشههای این وضعیت را هدف بگیرند؟ یعنی تشکیل جبهۀ سوم.
دفاع از جبهۀ سوم نه به معنی تسلیمطلبی منفعلانه است و نه به معنی ماجراجویی و نادیده گرفتن «توازن قوا» و شرایط مشخص. نمیتوان انکار کرد که وضعیت از هم گسیختۀ اقتصادی و اجتماعی در افغانستان، به اضافۀ خلأ چپ انقلابی در این کشور (به مانند سایر کشورهای دنیا) مانع از سازمانیافتگی نیروهای مترقی شده. از طرفی این هم قابل انکار نیست که مقاومت پنجشیر، باعث شد که هم آغاز به کار رسمی دولت طالبان موقتاً به تعویق بیفتد و هم وقت تنفسی برای دیگر نقاط افغانستان باز شود تا با بیرون آمدن از شوک اولیۀ سقوط کابل، به فکر چارهای برای سازمانیابی باشند. به علاوه با آنکه افغانستان کشوری است که در آن سلاح سادهتر از برخی مایحتاج زندگی به دست میآید، بااینحال مردمِ غیرسازمانیافته اغلب بیسلاح هستند و تجهیزات جنگی در دست طالبان، تروریستها، جهادیها و جنگسالاران. این «بیسلاح» ماندن بسیاری از مردم معترض که جانشان را در خیابانها در برابر طالبان وحشی به خطر میاندازند، از سر جبر است و نه «فضیلتسازی» از عدم تسلیح در برابر طالبان. در شهرهای بزرگی مثل کابل و هرات، تظاهرات شهری ولو با نیروی اندک، نقش مهمی در شکستن فضای خفقان و رعب عمومی ایفا کرد. اما این تاکتیکها بدون مقاومت مسلحانه و سازمانیافته بسیار شکنندهاند و احتمال قلع و قمع آنها به مجرد تثبیت قدرت طالبان و بازوهای اطلاعاتی و امنیتیشان میرود (وقایع ۵۷ ایران را به یاد آورید). آنانی که متوجه نیستند این روشهای مختلف مبارزه مکمل یکدیگرند، آن هم در فضای توحشی که زن حامله را جلوی کودکانش به رگبار میبندند و با پیچگوشتی چشمها و مغزش را از جمجمه بیرون میکشند[۱۸]، درکی کاریکاتورمانند از هم طالبان و هم مبارزه علیه طالبان دارند.
پس بلافاصله این سؤال جلو گذاشته میشود که وقتی ضعف توازن قوا، سازماننیافتگی، غیرمسلحبودنِ مردم و تمرکز تسلیحات در دست جنگسالاران همه چیز را به ضرر پیشبرد یک خط مستقل قرار داده، چگونه میتوان جبهۀ سوم را پیش برد؟ پاسخ به این سؤال نه فقط برای افغانستان، که برای تمام نیروهایی که در کشورهای مشابه با ضعف توازن قوا در یک وضعیت جنگی روبرو شدهاند نیز اهمیت دارد.
اولین نکته در رابطه با «جبهۀ سوم» آن است که نمیتوان تا وقوع هر رویدادی نقش منفعلانه ایفا کرد و سپس وقتی وضعیت جنگی فرا رسید، به دنبال پاسخ این پرسش بود که «امروز» چه باید کرد. اقدام «امروز»، وابسته به تدارکات «دیروز» است. پس برای تحولات آتی هم از الآن باید تدارک دید.
نکته دوم آنکه طالبان چه با پنجشیر و چه بدون آن قدرت را در دست دارد و به لطف آمریکا و پاکستان و چین و… در تمام زمینهها شرایط ابقای حکومتش فراهم شده. بنابراین تصور نابودی طالبان و طالبانیسم در یک هفته، یک ماه و یا یکی دو سال خودفریبی است. ما شاهد گذار طالبان از یک گروه چریکی غارنشین به سمت دولتسازی متمرکز هستیم که این مرحله ملزوماتی دارد:
اولینِ این ملزومات «خلع سلاح عمومی» است. طبق گزارشها در بسیاری از مناطق این مرحله نقداً شروع شده و طالبان همه را مجبور میکنند که سلاحهایشان را تحویل دهند. حفظ سلاح -تحت هر شرایطی- اگر نه حتی برای یک مبارزۀ بزرگتر، بلکه برای دفاع انفرادی از خود در برابر هجوم طالبان یا دیگر گروههای تروریستی اسلامی به منازل برای اعدام، ربودن یا به بردگیگرفتن زنان و غیره یک ضرورت است.
- اگر تا پیش از این اعتماد بخشهایی از مردم به ارتش مرکزی افغانستان یا دیگر جنگسالاران محلی برای حفظ امنیت در برابر قدرت طالبان بود، الآن که سرابِ این توهمات فروریخته و هنوز دولت طالبانی تثبیت نشده، آخرین فرصت است که مردم از سلاحهای پراکندۀ موجود در دست ارتشیان سابق، بازار سیاه یا جنگسالاران، مخفیانه دست به تأمین بزنند.
- علاوه بر پنجشیر که مبارزۀ مسلحانه بزرگی در جریان است، در مناطق دیگر علائم و نشانههای کوچکتری از زد و خوردهای مسلحانه به چشم میآید که در همانها هم ردّ پای جنگسالاران مرتجع محلی قابل انکار نیست. در چنین مناطقی اگر لازم باشد برخی خلأهای سازماننیافتگی را میتوان با طلب «سلاح» و «آموزش نظامی» از جنگسالاران پر کرد، اما نه برای تبدیل شدن به سیاهی لشکر آنها، بلکه با حفظ برنامه و سازماندهی و رسانه و مواضع مستقل و صرف نظر نکردن از افشای تمام طرفهای ارتجاعی درگیر جنگ و پشتیبانان خارجیشان.
دومین ملزومات دولتسازی طالبان، از سرگیری و عادیسازی روابط تجاری با کشورهای همسایه است. همانطور که قدرتگیری طالبان بدون متحدان خارجیاش ممکن نبود، حفظ این قدرت نیز بدون همدستی بینالمللی ممکن نخواهد بود. از طرفی «مقاومت مردمی» علاوه بر طالبان، از سوی خطر نیابتیسازی مقاومت ضدطالبانی هم تهدید میشود. بنابراین اصلاً قابل تصور نیست که نیروهای مترقی و مردمی افغانستان (جبهۀ سوم) نیز بدون کمک متحدان بینالمللی خود (یعنی جنبشهای مردمی و مترقی جهان) امکان پیروزی داشته باشند. همبستگیهای مردمی در پاکستان، ایران، ترکیه، آمریکا و اروپا نقشی ضروری در جلب حمایت برای مبارزۀ مردمی علیه طالبان دارند. همۀ ما نیازمند فشار به دولتهای خودی برای کوتاهکردن مداخلات استخباراتی و نظامیشان از زمین افغانستان هستیم. امری که با حلقۀ بعدی یعنی تلاش برای رساندن کمکهای مالی و انسانی و تشکیلاتی مستقل به مبارزات مردمی افغانستان میتواند تکمیل شود. بدیهی است که شرایط اقتصادی و خفقان و سرکوب امنیتی در ایران، عمدۀ بخش اجرایی این مسئولیت آخر را بر دوش ایرانیانِ خارج از کشور میاندازد.
جبهۀ سوم، یک برنامه و یک استراتژی است. یک چشم انداز است که به ما میگوید الآن و در این فرصت اندک، همان نیروی بسیار بسیار اندک خود را به چه سمتی هدایت کنیم. اگر جبهۀ سوم نقداً در افغانستان وجود میداشت (مثل نمونۀ کوبانی در سوریه)، در آن صورت مسأله حل شده بود و فقط کافی بود به آن بپیوندیم. اما وقتی این جبهه هنوز وجود ندارد، مسألۀ دشوار دقیقاً ایجاد آن است. مدافعان جبهۀ سوم در افغانستان هم مانند ایران و سوریه از «امکانگرایی» شروع نمیکنند، بلکه «شروع میکنند» تا در ادامه «امکان»ها به رویشان گشوده شوند. درست همانطور که زنان کابل و هرات (علیرغم ضعف مطلق توازن قوا) با شعارهای مستقل خودشان جرقۀ اعتراضات خیابانی را روشن کردند که تأثیری دومینووار بر زنان سایر شهرها گذاشت و هیمنۀ طالبان را -حداقل به لحاظ روانی- شکست.
هدف جبهۀ سوم آن است که درهمتنیدگی منافع دولتهای خارجی و جنگسالاران داخلی، به عبارتی منافع تمام طرفهای ارتجاعی جنگ را برای مردمی که در این مخمصه گرفتار شدهاند افشا کند. ضرورت تسلیح مردم، تشکیل واحدهای دفاعی و آموزش نظامی را به میان آنان ببرد، سربازان و نظامیهای فراری را به جبهۀ خود جلب کند؛ در سایر کشورها، دولتهایشان را به بیرون کشیدن از خاک افغانستان و قطع حمایت از طالبان وادار کند و …
آنانی که امروز به اسم «حفظ امید و روحیه و وحدت» فرمانِ اتحاد با جهادیهای قبیلهگرا را میدهند، وقتی دیر یا زود همانها به معامله و زد و بند با دشمنانِ امروز و دوستان فردایشان رسیدند، مروج ناامیدی و سرخوردگی و یأس بزرگتر تاریخی برای نسلهای بعدی در افغانستان خواهند بود. انگار نه انگار که هنوز جلوی چشم مردم است که چطور به راحتی آب خوردن بر سر جانهایی که در ۲۰ سال گذشته تلف شد با طالبان معامله کردند. حالا همانها به مردم فرمان میدهند که با یک حافظۀ تاریخی ماهیوار دوباره از نو همین راه را بروند!
گسست از این چرخۀ جنگ دائمی فقط با نشانهگرفتن ریشههای این وضعیت، یعنی علیه کلیت نظام پدرسالار جنگسالار قبیلهگرای افغانستان و سرمایههای بینالمللی پشت سرش ممکن است. بدون این فاکتور آخر یعنی مقابلۀ قاطع با دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم خارجی که قریب به نیم قرن است افغانستان را در یک وضعیت دائمی توحش و جنگ تثبیت کرده، هیچ روزنۀ تنفسی ممکن نیست. جبهۀ سوم باید استقلال خود را در هر شرایطی حفظ کند، حتی اگر در اقلیت باشد و حتی اگر نتواند از سطح تبلیغاتی فراتر رود. در این صورت است که حتی اگر امروز هم منجر به تغییر معادلات نشود، باز هم -به قول ملاله جویا[۱۹] – کشته شدن در این راه فانوسی برای مسیر رهایی و چهارچوبی انقلابی برای نسلهای بعد به جا خواهد گذاشت.
پانوشت:
[۱] میراثی که در تمام مصاحبهها و سخنرانیهایش به آن میبالد.
[۲] مصاحبه تلویزیونی شبکه طلوع با مسعود – آوریل ۲۰۲۱ – فروردین ۱۴۰۰ – دقیقه ۲۵:۳۰
وقتی خبرنگار درباره نقش او در کنفرانس صلح طالبان (پروسه استانبول) سؤال میکند، او میگوید:
«صحبت و مشورت و نظر را چه به آقای خلیلزاد، چه با شورای مصالحه و دوستان دیگر شریک ساختیم و حرفمان را واضح مطرح میکنیم. ما صلح انجام میدهیم و در عین حال ما حاضر به بخشایش هستیم، اما در عین حال به هیچ عنوان از ارزشها و دستاوردهای چندین دهه افغانستان حاضر نیستیم کوتاه بیاییم…».
[3] توصیف احمد مسعود (پسر) از رابطهاش با عبدالله عبدالله. گفتگوی ویژه تلویزیون خورشید با احمد مسعود – سپتامبر ۲۰۲۰ – دقیقه ۳۴:۵۰
[4] منظور تشکیلات «جمعیت اسلامی» است که احمدشاه مسعود از بنیانگذارانش بود و افرادی از جمله «جمعیتی»های ردهبالای رژیم جمهوری اسلامی افغانستان که در معامله با طالبان نقش ایفا کردند.
[۵] اختلاف نظر تنها بر سر شکل تقسیم قدرت و ثروت بوده و نه بر سر اصل آن. چنانکه تمایل مسعود به تقسیم قدرت به شکل غیرمتمرکز و ولایتی است، درحالیکه برخی به همان تقسیم قدرت در فرم حکومت مرکزی رضایت میدهند.
برای مثال نگاه کنید به مصاحبه مسعود با تلویزیون طلوع (آوریل ۲۰۲۱) – دقیقه ۲۴:۲۰
[6] مصاحبه احمد مسعود با اندیشکده شورای آتلانتیک به تاریخ ۱۱ اوت ۲۰۲۱ – مرداد ۱۴۰۰ – دقیقه ۱۹:۵۰
[7] همان، پنج دقیقه دوم بحث.
[۸] مصاحبه مسعود با تلویزیون طلوع (لینک در پانوشت بالاتر) –دقیقه ۲۲ تا ۲۴
[۹]مصاحبه با شورای آتلانتیک – دقیقه ۱۳:۱۶ به بعد
«جامعه بینالملل و نیروهای بینالمللی در افغانستان، یک شریک استراتژیک قابل اعتماد برای مقابله با تروریسم و تحقق اهداف استراتژیکی که جامعه بینالملل به هنگام ورود به افغانستان برای خود گذاشته بود، نداشت. برای اینکار آنها نیازمند یک شریک استراتژیک هستند. یک حکومت مرکزی در افغانستان، یک شریک استراتژیک یا حکومت یا دولت خوب (چه برای مردم افغانستان و چه دنیا) نبود. این دلیلی بود که فساد و استهلاک در افغانستان افزایش یافت و افغانستان امروز این قدر بیثبات و ناامن است. برای مقابله با این موضوع، روایت و راه حل سیاسی افغانستان تمرکززدایی است».
[۱۰] https://www.nytimes.com/2021/05/14/world/asia/afghanistan-massoud-cia.html
[11] از جمله در مقاله اخیرش در واشنگتن پست:
https://www.washingtonpost.com/opinions/2021/08/18/mujahideen-resistance-taliban-ahmad-massoud/
[12] از مقاله مسعود در واشنگتن پست (لینک قبل)
[۱۳] سخنرانیهای مسعود در میان فرماندهان مجاهد تصویر گویاتری از این تناقض را آشکار میکند، اما چنین تناقضی در مصاحبههای فارسی او نیز قابل کتمان نیست. مثلاً:
گفتگوی ویژه تلویزیون خورشید با احمد مسعود (سپتامبر ۲۰۲۰ – دقیقه ۲۴:۳۴ تا ۳۶) خبرنگارمیپرسد: اگر حقوق زن، آزادی بیان و انتخابات آزاد از سوی طالبان به رسمیت شناخته نشود آیا در مقابل آنها مقاومت میکنید؟
مسعود پاسخ میدهد: طالبان میگویند به این حقوق مادامیکه در چهارچوب اسلام باشد پایبند میمانند. ما هم در همین چهارچوب اسلام این حقوق را میخواهیم و «شریعت و اسلام چیزی است که مردم ما، همه ما میخواهیم. خدای ناخواسته در این مملکت، کدام کفر و کدام چیزی نیست، همه ما مسلمان هستیم. مردم ما باور به اسلام دارند و تطبیق شریعت را میخواهند و به این خاطر مبارزه کردند. مخصوصاً قشر مجاهدین ما».
[۱۴] رجوع کنید به پانوشت ۷.
[۱۵] گزارشهایی داده شده که طالبان، اسامی بسیاری از افراد همکار ارتش ناتو در افغانستان را از سفارتخانههای این دولتها در کابل و سایر اداراتی که به آنها تحویل داده شده، به دست آوردهاند.
[۱۶] شخصیتها و رسانههای نزدیک به مجاهدین پنجشیر، عامل کشتهشدن فهیم دشتی (مشاور رسانهای احمد مسعود) را حملات پهپادی عنوان کردند. در صورت واقعیت، به دلیل نیاز به مکانیابی دقیق در این حمله، فرضیۀ همکاری برخی سرویسهای اطلاعاتی ناتو در این حمله دور از ذهن نیست.
[۱۷] اصولاً گروههای بنیادگرای افغانستان، از جمله سران مجاهدین، حکمتیار و طالبان علاقه زیادی دارند که علیرغم اختلافات، یکدیگر را «برادر» خطاب کنند.
[۱۸] در شامگاه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، طالبان به منزل یک افسر پلیس سابق زن که باردار بود، در ولایت غور هجوم بردند و او را درحالی که کودک شیرخوارهاش را در آغوش داشت، تیرباران کردند و سپس با پیچگوشتی ججمهاش را جلوی کودکانش مثله کردند. مصاحبه فرزند و تصاویر جسد مادر در رسانههای محلی منتشر شدهاست.
https://fararu.com/fa/news/503799/تصاویر-۱۶-طالبان-یک-پلیس-زن-را-کشت
[۱۹]. نماینده سابق مجلس افغانستان که به خاطر مخالفتش با جنگسالاران، از مجلس نمایندگان جمهوری اسلامی افغانستان اخراج شد.