منظور از «استثمار» چیست؟
گری لاپون
اصطلاح «استثمار» اغلب تصویر کارگرانی را به ذهن متبادر میکند که زیر نظر یک کارفرمای بیرحم و مروت روزی ۱۲ ساعت یا بیشتر بابت چندرغاز در بیگارخانهها جان میکنند.
البته بیگارخانه، نمونۀ وحشتناکی از استثمار است که تا به همین امروز هم دوام آورده. منتها مارکس تعریفی وسیعتر و علمیتر از استثمار داشت: تصاحب اجباری بخشی از کارِ بیدستمزد کارگران. بنا به این تعریف، همۀ اعضای طبقۀ کارگر استثمار میشوند.
مارکس استدلال می کرد که منشأ نهایی سود به عنوان نیروی محرک تولید سرمایهداری، همین کار بیدستمزد کارگران است. در نتیجه برای مارکس استثمار بنیان و اساس نظام سرمایهداری را شکل می دهد.
میلیاردها دلار پاداش بانکداران وال استریت و سود سهامداران ابرشرکتهای صنعتی و هر یک دلاری که زمینداران سرمایهدار جمع می کنند، همه و همه ماحصل کار بیمواجب طبقۀ کارگر هستند. از آنجا که استثمار در قلب سرمایهداری است، نتیجتاً تنها راه برای خلاصی از شرّ استثمار، دست یافتن به جامعهای تماماً متفاوت است: سوسیالیسم. جامعهای که در آن دیگر خبری از حاکمیت یک اقلیتِ انگشتشمار بر فراز سر جامعه نیست.
استثمار منحصر به سرمایهداری نیست، بلکه خصلت همۀ جوامع طبقاتی بودهاست؛ همۀ جوامعی که به دو طبقۀ اصلی تقسیم شده بودهاند: یک طبقۀ تحت استثمار که آفرینندۀ ثروت است و یک طبقۀ استثمارگر که این ثروت را قبضه میکند.
در دورۀ بردهداری، استثمار هم برای استثمارکننده و هم برای استثمارشونده عریان و روشن است. بَرده به زور تیغ و شلاق وادار به کار برای ارباب میشود و ارباب هم آنقدری به برده می دهد که زنده بماند- مابقیِ تمام ثمرات کارِ بَرده، بهزور از سوی بردهدار تصاحب میشود.
به همین ترتیب در دورۀ فئودالیسم که به شکل کلاسیک خود در اروپا ظهور کرد، سِرفها روی قطعه زمینی متعلق به لُرد کار میکنند. آنها بخشی از زمان را برای خودشان کار میکنند تا ابزار معیشتشان را تولید کنند و باقی زمان را برای لُرد. محصول، متعلق به لُرد است. واژۀ استثمار، هم برای سِرف روشن است و هم برای لُرد. سِرف برای لُرد کار میکند و در ازای آن هیچ چیز از او نمیگیرد.
اما سرمایهداری در بین اشکال اصلی جوامع طبقاتی متمایز است. مارکس با کنکاش نشان داد که نظام مزدی، خصلت استثماری کار را پنهان میکند. به استثنای آن مواردی که شیادی و دغلکاری کاملاً توی چشم میزند، در باقی موارد کارگران استخدام میشوند و مدت زمان معینی کار میکنند و در عوض دستمزد میگیرند. در نتیجه در ظاهر ماجرا یک مبادلۀ برابر رخ داده است. در حالی که چنین نیست.
اما چرا؟ سرمایهدار علاوه بر خرید نهادههای مختلفِ فرایند تولید- ماشینآلات و موادّ خام و غیره- چیزی دیگری را هم می خرد که مارکس «نیروی کار» می نامد. سرمایهدار با کنترل انرژی فیزیکی و خلاق کارگر در مدت زمان کار او، افزودههای کارگر را تصاحب میکند.
در نظام سرمایهداری اکثر نیازها به واسطۀ کالاها رفع میشوند (لااقل برای کسانی که استطاعتش را داشته باشند). کالا، اجناس و خدماتی است که به قصد فروش در بازار تولید میشوند. کارگران که صاحب ابزار تولید و فروش کالاها نیستند، تنها یک کالا برای فروش در اختیار دارند: نیروی کار خود، یعنی تواناییشان برای کار. به این ترتیب کارگران وادار میشوند که خودشان را بارها بار به این یا آن سرمایه دار بفروشند تا پولی برای تهیۀ مایحتاج زندگی به دست آورند.
نیروی کار، بنا به گفتۀ مارکس در جلد اول «سرمایه»، عبارت است از «مجموع توانمندیهای ذهنی و جسمی که در شکل فیزیکی و شخصیت زندۀ یک انسان موجودند؛ توانمندیهایی که هر زمان وی نوعی ارزش مصرفی ایجاد میکند، به حرکت واداشته میشوند». به عبارت دیگر، نیروی کار به معنی ظرفیت کار کردن و خلق ارزش است که کارگر به ازای مزد به سرمایهداران میفروشد.
از طرف دیگر، کار یک فرایند است. سرمایهدار مثل خریدار هر کالایی، حقّ مصرف کالایی را که میخرد دارد. در اینجا مصرف نیروی کار، شامل کنترل فرایند کار و مالکیت بر افزودههای کارگر طی این فرایند تولید میشود.
بنا به تحلیل مارکس، نیروی کار برخلاف ماشینآلات و موادّ خام و سایر نهادههای بی جانی که صرفاً ارزش خود را به محصول منتقل می کنند، قادر به خلق ارزش جدید است. در نتیجه نیروی کار یک «کالای ویژه» است که «ارزش مصرفش این خصلت منحصربهفرد را دارد که منبع ارزش باشد». به عبارت دیگر ارزش جدیدی که در کالای نهایی نهفته و متعلق به سرمایهدار است، کارگران ایجاد کرده اند.
تمایز بین «نیروی کار» و «کار»، کلید درک استثمار در نظام سرمایهداری است.
وقتی یک سرمایهدار دستمزدی به کارگر می دهد، در واقع نه بابت ارزشِ یک مقدار معین از کار انجامشده، بلکه بابت نیروی کار پرداخت می کند. نابرابریِ سربهفلککشیده در جامعۀ معاصر همین گفته را تصویر میکند. طی سه دهه نئولیبرالیسم، ثروتی که کارگران خلق کردهاند افزایش یافته، اما این افزیش خود را در دستمزدهایی که راکد ماندهاند منعکس نکرده است. در عوص سهم بیشتری از ثروتی که کارگران آفریدهاند جیب ابرثروتمندان را پُر کرده.
از آنجا که کارگر تنها «بعد از» انجام یک کار در یک مدت معین وجهی میگیرد، در نتیجه ظاهراً به نظر میرسد که سرمایهدار بابت ارزشی که کارِ کارگر تولید کرده مبلغی پرداخت کردهاست. در واقعیت اما به این میماند که کارگر نیروی کار خود را مثل یک وام بی بهره به سرمایهدار اعطا کرده باشد. همانطور که مارکس نوشت: «بنابراین در همۀ موارد کارگر ارزش مصرف نیروی کار خود را به سرمایهدار وام میدهد. او اجازه میدهد که پیش از دریافت بها، خریدار نیروی کارش را مصرف کند. کارگر همهجا به سرمایهدار اعتبار میدهد».
سرمایهدار در بازار نیروی کار را میخرد. به طور کلی دستمزد (قیمت نیروی کار) مانند همۀ دیگر کالاها بنا به هزینۀ تولید آن تعیین میشود و این خود با کشمکش کارگر و سرمایه دار بر سر سطح دستمزد و مزایا و رقابت میان کارگران برای شغل تنظیم میشود.
همانطور که مارکس در «کارمزدی و سرمایه» نوشت، هزینۀ تولید نیروی کار «هزینۀ لازم برای حفظ … و آموزش و تعلیم او به عنوان یک کارگر است».
به عبارت دیگر، قیمت نیروی کار با هزینۀ خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و آموزش طبق یک استاندارد معین زندگی تعیین میشود. مارکس اضافه می کند «هزینۀ تولید {نیروی کار} میبایست هزینۀ تولیدمثل را دربربگیرد. به واسطۀ تولید مثل است که نسل کارگران میتواند خود را تکثیر و کارگران فرسوده را با کارگران جدید جایگزین کند». بنابراین دستمزد می بایست هزینۀ بزرگ کردن کودکان را به عنوان نسل بعدی کارگران دربر بگیرد.
بنابراین در تحلیل تعمیمیافتۀ مارکس، سطح دستمزد بستگی دارد به آنچه برای زنده نگه داشتن کارگران و خانوادههایشان (بهعنوان نمایندۀ نسل بعدی کارگران) و قادر ساختنشان به کار لازم است و همچنین استاندارد زندگیشان که متأثر از نتیجۀ کشمکشهای طبقاتی میان کارگران و سرمایهداران است.
نکتۀ حساس این است که هزینۀ دستمزد یا نیروی کار، بستگی به فاکتورهایی تماماً مستقل از ارزش واقعی ایجاد شدۀ کارگران در طول فرایندهای کار دارد. این اختلاف، منشأ «ارزش اضافی» یا سود است. بیاییم قیمت نیروی کار را با ارزش کالاهایی که کارگران ساخته اند (بر حسب قیمت) مقایسه کنیم.
یک مثال ساده بزنیم. فرض کنیم که کارگری می تواند ظرف چهار ساعت ارزش جدیدی معادل با ارزش نیروی کار خود برای آن روز ایجاد کند (مثلاً ۱۰۰ دلار دستمزد). مارکس این را «کار ضروری» نامید، چرا که مقدار کار لازم در ازای دستمزد پرداختی سرمایهدار است و اگر کارگر به طور مستقل و نه برای سرمایهدار کار میکرد، چهار ساعت کار برای حفظ استاندارد زندگیاش «ضروری» میبود.
اگر مسأله «مزد عادلانه در ازای کار عادلانه» بود، در این صورت کارگر میبایست بتواند بعد از چهار ساعت کار به خانه برود. در مثال ما سرمایه دار ۱۰۰ دلار بابت یک روزِ کاری پرداخت میکند و کارگر هم ۱۰۰ دلار ارزش جدید به شکل محصولاتی تولید کرده است که متعلق به سرمایهدار هستند و وی می تواند با فروششان در بازار هزینۀ دستمزد و سایر هزینههای تولید را جبران کند.
اما در سرمایهداری امور اینگونه پیش نمیرود. همانطور که مارکس در جزوۀ «ارزش، بها و سود» نوشت: «سرمایهدار با خرید ارزش روزانه یا هفتگی نیروی کار {کارگر}، حقّ استفاده از آن نیروی کار را برای کلّ روز یا هفته از آنِ خود کرده است».
از این رو کارگر برای اینکه دستمزدی معادل با ارزشی که ظرف چهار ساعت ایجاد کرده دریافت کند، از طرف سرمایهدار وادار به کار طولانیتر میشود (در این مثال ما، هشت ساعت کامل). ارزشی که طی این چهار ساعتِ اضافی ایجاد و در محصولات تولیدی کارگر در این زمان متجسم میشود، همان چیزی است که مارکس «ارزش اضافی» نامید.
وقتی این مازاد محصول به فروش میرسد، سرمایهدار همۀ عواید را به جیب میزند. به قول مارکس این راز و رمز منشأ سود است. تنها سرمایهدارهای صنعتی نیستند که سودشان از ارزش اضافی یا کار بدون دستمزد نشأت میگیرد. طبقات «رانت خوار» مثل صاحبان سرمایۀ مالی و زمینداران نیز به شکل بهرۀ وام پرداختی به سرمایهداران صنعتی و سایرین در جامعه یا دریافت اجارهبهای کارخانه و منزل مسکونی و غیره، سهم خود را از ثروتی که از کارگران استخراج می شود به دست میآورند.
استثمار بنیان همۀ سودهایی را شکل میدهد که بین کل طبقۀ سرمایهدار تقسیم میشود. بنابراین مسأله صرفاً این نیست که ثروتمندان خیلی دارند و کارگران بسیار ناچیز. سرمایهداران از طریق یک نظام سرقتِ سازمانیافته از طبقۀ کارگر انباشت ثروت میکنند.
درک پایههای تئوری استثمار مارکس به توضیح اشکال مختلف مبارزه میان کارگران و سرمایهداران کمک میکند. به عنوان چند مثال (هرچند مثالهای بسیاری هستند):
یکی از قدیمیترین موارد چنین اعتراضهایی بر سر طول روزکاری بود که مارکس به تفصیل در نخستین جلد کاپیتال بحث میکند. به فرض ثبات همۀ دیگر شرایط، سرمایهداران میتوانند با گسترش طول روزکار، مقدار «کار اضافی» را به بیش از کار مورد نیاز برای تولید ارزش دستمزد بالا ببرند. در این حالت میزان استثمار افزایش پیدا میکند، چرا که کارگران بخشِ بیشتری از روزکار را صرف کار بیدستمزد برای سرمایهدار میکنند.
در دهۀ ۱۸۸۰، کارگران امریکایی به رهبری آنارشیستها و سوسیالیستها به مبارزات قهرمانانهای برای محدود کردن روزکار به ۸ ساعت دست زدند. این کارگران مشغول مبارزه برای کاهش میزان استثمار بودند. در واقع با مبارزه برای روزکارِ کوتاهتر، مشغول مبارزه برای کاهش میزان کارِ بیاجرتی بودند که وادار میشدند برای سرمایهداران انجام دهند.
به همین ترتیب مبارزه بر سر دستمزدها و مزایا هم مبارزاتی بر سر ارزش و بهای نیروی کار به عنوان تجلی استاندارد زندگی کارگران هستند. سرمایهداران در جستجوی کاهش دستمزدها و کاستن از مزایا هستند تا با پایین آوردن قیمت نیروی کار برای افزایش انباشت ارزش اضافی، سود خود را حداکثر کنند.
چنین چیزی را به وضوح میتوان در حملات رنگارنگ اخیر دید که به استانداردهای زندگی کارگران صورت میگیرد؛ از جمله به دستمزد و مستمری و مزایای بازنشستگی کارگران بخش عمومی تا کارگران بخش خصوصی مثل کارگران ورایزن. ۴۵ هزار کارگر اتحادیه ای ورایزن وارد اعتصاب شدند؛ کارگران بخش عمومی و متحدینشان که در ویسکانسین بهپاخاستند در حال مبارزه برای دفاع از بهای نیروی کار بودند.
تئوری استثمار مارکس مهمتر از همه آشکار میکند که چون منشأ ثروت سرمایهداران کارِ بیدستمزد کارگران است، در نتیجه منافع کارگران و سرمایهداران- مثل سابقاً برده و بردهدار یا سِرف و ارباب زمیندار- به شدت متضادند و آشتیپذیریشان ناممکن است. این دو همیشه وارد درگیری و کشمکش میشوند، چرا که سرمایهداران تنها به بهای کارگران میتوانند سهم خود را از ثروت افزایش دهند و بالعکس.
کارگران مجبورند برای کاهش شدت و حدّت استثمار در نظام سرمایهداری مبارزه کنند. اما مادام که نظام سرمایهداری وجود دارد، کارگران استثمار خواهند شد و کار بیدستمزدشان منشأ سودی باقی خواهد ماند که خون حیاتی در رگهای این نظام است.
بنابراین مارکس چنین نتیجه گرفت که تنها راه کارگران برای کنترل ثروتی که خلق میکنند و اختصاص آن به رفع نیازهای خودشان، در یک نظام تماماً متفاوت امکانپذیر خواهد بود. همانطور که او در «ارزش، قیمت و سود» نوشت: «به جای شعار محافظهکارانۀ «روزمزد عادلانه به ازای روزکار عادلانه!» باید بر پرچم خود این اسمرمز انقلابی را حک کنند: الغای نظام مزدی!»
به گفتۀ مارکس تنها آنزمان که کارگران ابزار تولید را به نفع خود کنترل کنند، استثمار میتواند ملغا شود؛ تنها آن هنگام است که «از خلعیدکنندگان، خلع ید خواهد شد».