دیوارنگاریهای کمپین «خیابان: تریبون زندانی سیاسی» علیه زنکشی
چند روز پیش انسانی را زنده زنده در آتش سوزاندند، چون زن بود.
روی جمله بالا توقف کنید!
دوباره بخوانید:
زنی که ذهن و بدن و ارادهاش انقیاد پدر را برنتابید، ذوب و خاکستر شد!
حالا اگر پسِ ذهنتان تصور میکنید که آیین قرونوسطایی زن سوزی و فائزههایش استثنا هستند، دوباره فکر کنید!
به نیمکتهای چوبی مدرسه برگردید و تصویر معلم دینی که با حرارت برایتان از آویختن و سوزاندنتان به خاطر موهای بیرونافتاده از آن مقنعههای تنگ میگفت. به متن قانون و قضا برگردید که زن را بردهای ساخته که تملکش در کف مرد و ولایتش در ید پدری است که هر لحظه اراده کند، با مصونیت و خیال راحت جان بستاند! به همدستی جنایتبار نظام پزشکی کشور در کشتار و انقیاد زنان با بارداریها و فرزندآوریهای اجباری فکر کنید، به تمامیِ آن شهرهای شُهره به فرهنگِ زنسوزی و به «استثناء» بودن پزشکی فکر کنید که به خاطر تن ندادن به ختم غائله پرونده پزشکی فائزه با حکم دروغین «سانحه» یا «اقدام به خودکشی»، در شُرف از دست دادن پروانه طبابتش است!
همین عادیسازی از قتل فائزهها گواهی است بر استثناء نبودنش. فرقی هم نمیکند جرقه آخر را چه کسی بر آن بدن بزند؛ از فائزه ملکی تا سحر خدایاری، قاتل، کل این بنیان زنستیز است. بنزین، اسید، طناب، قمه، داس، کمربند، دست خالی، آلت تناسلی یا حتی خشونت مجسم در «کلمات» صرفاً ابزارند برای سوزاندن هر کسی که تن به یوغ این احکام جنسی و جنسیتی حاکم ندهد.
واقعاً کدام زنی است که با مرور تجارب شخصی خشونت خانگی، خیابانی و اجتماعیاش، به این نتیجه نرسد که در هر یک از این تجارب «در یک آن» سرنوشت او هم «میتوانست» شبیه فائزه باشد و از کل موجودیتش، کاغذ ترحیم بیعکسی روی دیوار بماند با خواست ابراز همدردی با قاتلش؟!
اینجاست که هر لحظه و تا دم آخر نباید از یاد ببریم که هر روز، هر دقیقه و هر ثانیه، زنان در اینجا میسوزند تا وقتی بنیانهای زنستیز را نسوزانیم و بدیلش را از نو نسازیم؛ چه در اقتصاد و سیاست و حقوق و چه در فرهنگ. بدون تعلل و تأخر و حواله دادن به آینده نامعلوم.